نگرشی به فقه کلامی

مشخصات کتاب

نگرشی به فقه کلامی

(به مناسبت هزاره سید مرتضی)

از آثار

سیدعلی شهرستانی

مترجم

سیدهادی حسینی

بخش فرهنگی مؤسسه حضرت امام هادی علیه السلام

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

فهرست عناوین

یادآوری 5

درآمد.7

مقدّمه اوّل : شکل گیری بغداد ، شهر علم و سیاست.10

ریشه های فقه امامیه. 16

حکومت عباسیان. 18

برخوردهای فکری و عقیدتی در قرن سوّم و چهارم هجری24

مقدّمه دوّم : روش رایجی که علمای ما برای اثبات حقانیت اهل بیت دنبال می کنند و ما قصد احیای آن را داریم. 35

یک : استدلال به آیات قرآنی و احادیث نبوی 35

دو : استدلال به فروع فقهی اختلافی. 35

اقتران میان امامت و مسائل فقه.60

کتاب المسائل الناصریات.66

سید مرتضی و فقه کلامی 68

بازگشتی به آغاز 71

کتاب الانتصار73

ص:4

سه روش فقهی برای گفتمان در قلمرو مسائل اختلافی.94

1 . فقه مقارن94

2 . فقه خلاف 95

سید مرتضی کدام یک از این دو روش را پیمود ؟ 98

درنگی در حدیث حوض 128

3 . فقه کلامی. 130

توضیح وتبیین بیشتر. 130

خلاصه این نگرش 135

فرق میان فقه کلامی و فقه خلاف 136

اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله معصوم اند. 138

تأکید بر لزوم احتیاط و دقّت در تدریس فقه مقارن 142

یک هشدار 152

یک شبهه و پاسخ آن. 155

درنگی لازم. 159

چکیده سخن 166

سخن پایانی. 173

ص:5

یادآوری

به مناسبت هزارۀ سید مرتضی رحمة الله و آمدنِ نام وی در سازمان یونسکو((1))

ضمن مشاهیر جهان، از سوی مسئولانِ مدرسه آیة الله خوئی رحمة الله در شهر مشهد دعوت شدم تا بحثی را برای طلاّب حوزۀ علمیه در معرّفی شخصیت علمی سید مرتضی و تلاش های فکری او ارائه دهم .

موضوع انتخابی من «هزارۀ سید مرتضی، فرصتی برای آشنایی با فقه کلامی» است .

این بحث را به زبان عربی نوشتم تا آن را برای حاضران به زبان فارسی بیان دارم، لیکن چون وقت برای تقدیم همه آنچه را نگاشتم کافی نبود، بحث برای حاضران - در آنجا - ناقص باقی ماند .

از این رو، ضروری دیدم آن را به صورت مکتوب نشر دهم تا نفع و


1- سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد .

ص:6

فایده اش همگانی باشد .

قصد هرکس را خدا می داند، و آخرین دعای ما، ستایش پروردگار جهانیان است .

سید علی شهرستانی

ص:7

درآمد

اشاره

ستایش خدای را که پروردگار جهانیان است، و صلوات و سلام بر سرورِ انبیا و رسولان، محمّد و خاندانِ پاک و پاکیزه معصوم آن حضرت .

پیش از شروع بحث، لازم می دانم از برگزار کنندگانِ این نشست مبارک، به خاطر دعوتشان از این جانب تشکّر کنم .

سخن را با دو مقدّمه می آغازم :

1. بیان تاریخ تأسیس بغداد و اسباب رشد و نموّ آن و رویکردهای فکری و کلامی رایج در آن زمان؛ زیرا سید مرتضی رحمة الله در آن روزگار زیست و از دنیا رفت .

2. بیانِ روش های فکری و اعتقادی نزد متکلّمان شیعه امامیه در دورۀ معاصر سید مرتضی و دوره های بعد از آن، و سببِ ماندگاری [و] اهتمام به [حفظ] بعضی از آن روش ها و وانهادن بعضی دیگر از آنها در زمان حاضر .

در حالی که به عقیده این جانب، در کارهای اعتقادی، شیوه ای که اکنون متروک است، روش موفق تر و آسان تر و مقبول تر در دفاع از تشیع می باشد؛ زیرا می توان با آن به صحّت روایات و اعتقادات و

ص:8

عبادات و معاملاتمان، از طریق اهل سنّت، دست یازید و در مقابل، امکان [دست یابی به] نادرستی عقاید و احکام و عبادات دیگر مذاهب از رهگذر این روش، وجود دارد .

زیرا رسول خدا در حدیث ثقلین، بیان می دارد : کسانی که از أهل بیت معارف را برنگیرند، گمراه می شوند و از سنّتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله منحرف می گردند .

یعنی ما در عمل - از نظر علمی - اثبات می کنیم که دیگران (کسانی که با ما مخالفند) از راه و رسم صحیح دور افتادند .

در این سخنرانی می خواهم بر این زاویه از فقه کلامی((1)) (که بدان توجه نمی شود) تأکید کنم، نه آنچه میان علما رایج است .

از اساتید و طلاب تقاضا دارم که به این روش (رویکرد فقهی - کلامی) در حوزه های علمیه بیشتر اهتمام ورزند؛ زیرا ظرفیت ها وتوانمندی های فراوانی در آن هست، که باید آنها را از نظر علمی


1- زیرا بحثهای فقهی چند گونه اند: 1- بحث های درون مذهبی، هر مذهبی که باشد 2- بحث های فقهی خلافی، کاری که شیخ طوسی در «الخلاف» و علامه حلّی در «المنتهی» در پیش گرفت . 3- بحث های فقهی مقارن، کاری که جدیدا به راه افتاده است. 4- بحث های فقهی کلامی که اساس آن را سید مرتضی بنیان نهاد وما در صدد احیای آنیم.

ص:9

وعملی برای دفاع از عقیده به کار بست .

می دانم که بسیاری از اَفاضل و علمای حوزه (وقتی به حوزه می آیند) اهتمام به عقیده و دفاع از آن را در کانون توجّه خویش قرار می دهند و به شناسایی ریشه های اختلاف میان مسلمانان واسباب آن وحل وفصل آنها می پردازند، نه فقط «آگاهی به استنباط احکام شرعی از ادلۀ تفصیلی آن» .

به باور نگارنده، این دسته از علما و فُضلا، به احیای دوباره ی روش سید مرتضی در فقهِ کلامی دَمخور می شوند؛ زیرا این نگرش به پژوهش های فقهی و اعتقادی شان ارتباط پیدا می کند و حساسیت طرف مقابل را برنمی انگیزد؛ چنان که دیگر شیوه های فکری - در بحث های کلامی - گاه حساسیت زاست.

اکنون سخن را پیرامون مقدمه ی نخست این بحث می آوریم .

ص:10

مقدّمه اوّل: شکل گیری بغداد« شهر علم و سیاست

اشاره

مسلمانان در نیمۀ دوّم قرن اوّل (یعنی بعد از واقعه ی کربلا) به خاطر کاری که حاکمان ستمگر با امام حسین علیه السلام انجام دادند، صدمه ی بزرگی دیدند . گروه های بزرگی از آنها بر آن شدند که به خاطر سکوتشان در برابر این اقدام و یاری نکردن امام حسین علیه السلام (و به عبارت دیگر انتقام از قاتلان سیدالشهداء علیه السلام ) کفّاره بپردازند.

نهضت توّابین، خروج مختار ثقفی، قیام زید بن علی، یحیی بن زید، محمّد (نفس زکیه) و دیگر حرکت های انقلابی فعّال در آن زمان، در این راستا شکل گرفت .

عبّاسیان بر موج این انقلاب - که علیه حکومت اموی برآشفتند - سوار شدند تا اینکه پس از سلسله برخوردهای شدید با امویان قدرت را به دست گرفتند .

در سال 132 هجری دولتشان را تأسیس کردند و حکومت آنها پنج قرن ادامه یافت .

ص:11

نخستین خلیفه ی عباسی ابوالعبّاس سَفّاح بود((1)) که شهر «هاشمیه» (درکنار انبار واقع در غرب فُرات) را به عنوان پایتخت دولت و مرکز دعوتش برگزید، لیکن پس از مدّتی احساس کرد که انتخاب این شهر درست نبوده است؛ چراکه به مرکز علوی ها [کوفه]((2)) نزدیک است و با وجود اختلاف فکری و مکتبی آنها با علویان، این کار سبب تشدید اختلاف و درگیری میان آنان می شود، و عبّاسیان بدان خاطر که در آغاز حکومت خویش به سر می بردند این برخوردها را به نفع خویش نمی دیدند .

افزون بر این، در کوفه و در همه ی اطراف آن عشایر و قبایلی وجود داشتند که بر اموی ها شوریدند و در پیروزی عبّاسیان بر آنها سهم بزرگی داشتند و دور ساختن آنها از مشارکت در حکومت - با


1- عبدالله بن محمّد، ملقّب به ابوالعبّاس، 132 - 136 ق .
2- کوفه از شهرهای جنوب کشور عراق فعلی در 10 کیلومتری شمال شرق نجف و دومین شهری است که به دستِ مسلمانان بنا شد . حضرت علی علیه السلام این شهر را به عنوان مقر حکومت خویش برگزید . دوست داران امامانِ شیعه بیش از همه جا در کوفه بودند لذا آن را به «شهر شیعه» می شناختند . در این باره بنگرید : کوفه، پیدایش شهر اسلامی، هشام جعیط، ترجمه : ابوالحسن سروقد مقدم چ1، بنیاد پژوهش های اسلامی، 1372ش . جغرافیای تاریخی کوفه، لوپی ماسینیون، مترجم : عبدالرحیم قنوات، چ1، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سمت ، 1388ش . تشیع در مسیر تاریخ، سید حسین محمد جعفری، ترجمه : محمد تقی آیت اللهی، چ9، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378ش، ص125 (شهیدی) .

ص:12

وجود نزدیک بودن مکان آنها به عبّاسیان - ممکن نبود .

از این رو، ضروری می نمود که عبّاسیان آنان را از خود دور سازند یا از آنها - از نظر مکانی - دور شوند و این دوّمی، آسان تر و موفقیت آمیزتر بود .

لیکن این هدف تحقّق نیافت مگر در عهد منصور عباسی((1)) که شهر بغداد را برای پایتخت خویش بنا کرد، در سال 145 هجری ساختِ آن را آغازید و پس از یک سال (و گفته اند بعد از چهار سال، یعنی در سال 149 هجری) بنای آن را به پایان رساند .

نکته ی شایان توجه در اینجا این است که عبّاسیان (افزون بر دو نکته ی پیشین: بهره گیری از احساسات انقلابی به نفع خود و تلاش برای انحصار قدرت و حکومت) می کوشیدند تا مفاهیم نصوصی را که از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ی اهل بیت علیهم السلام صادر شده بود تحریف کنند تا بتوانند آنها را به سمتی که خودشان می خواهند سوق دهند .

در این راستا ادّعا کردند که مقصود از « آل پیامبر» در احادیثِ نَبَوی، آنهایند و عمو (یعنی عباس) به شخصِ میت (یعنی پیامبر) از دختر اَولی (مقدم تر) است، وحسن و حسین (و فرزندان آن دو)


1- ابو جعفر عبدالله بن محمد بن علی ، 136 - 158ق .

ص:13

فرزندانِ رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی باشند؛ ((1)) زیرا آنها از نسل امام علی بن اَبی طالب اند . عبّاس بن عبدالمطَّلب، عموی پیامبر و وارثِ شرعی اوست (نه فرزندان علی: حسن و حسین) .

گفته اند : اندیشه ی تَعْصیب در میان مسلمانان از اینجا پدید آمد؛ زیرا تعصیب در ارث، یعنی آنچه از سهمِ صاحبان فروض اضافه می آید باید به «عَصَبَه» پرداخت شود و عَصَبَه، خویشاوندان پدری میت اند .

یعنی اگر شخص بمیرد و یک دختر و نیز عمو برجای نهد، اهل سنّت می گویند که دختر نیمی از ارث را می برد و نیم دیگر از باب عصوبت به عمو می رسد .

در حالی که امامیه قائل اند که همه ی میراث از آنِ دختر است، نیمی را طبق فَرْض می ستاند و نیم دیگر را به ردّ؛ زیرا وی صاحب فرض است.

نیز از کارهای تخریبی عبّاسیان این بود که شماری از عالمان را به ترجمه ی کتاب های یونان و هند و فارسی به زبان عربی فراخواندند تا مسلمانان را با شبهات فکری مشغول سازند؛ چرا که می دانیم تمدن


1- در این زمینه، مناظره ی جالبی بین مأمون وامام رضا در کتاب های تاریخ نقل است.

ص:14

ها و افکار مردمان از طریق همزیستی و کتابت، به تمدّن های دیگر انتقال می یابد .

آوردن افکار این تمدّن های ریشه دار، به تمدّن نوپای اسلام، به معنای سرگرم ساختنِ آنها به افکار وارداتی بود .

حاکمان عبّاسی و وزیرانِ آنها، حلقه های علمی و جلسه های مناظره را تشکیل می دادند . بعضی از امامان اهل بیت علیهم السلام (مانند : امام رضا و امام جواد علیهما السلام) یا بعضی از اصحاب أئمّه (مانند : هشام بن حکم یا هشام بن سالم یا یونس بن عبدالرّحمن یا ابن ابی عُمَیر ... از اصحاب امام باقر و صادق و کاظم:) به آن جلسات دعوت می کردند تا آنان را در انکار [و مقابله با] بعضی از باورهای اهل سنت و [همچنین] اعتقادشان به امامت و عصمت و لزومِ نصّ بر امامت، در تنگنا قرار دهند .

اگر به کتاب های تاریخ و حدیث مراجعه کنیم، و مناظرات هشام بن حکم با عَمرو بن عُبید و دیگر علما را در بغداد، بنگریم، به این امر پی می بریم .

از هشام حکایت است که مجلس یحیی بن خالد برمکی را که در منزلش عصرهای جمعه برگزار می شد، اداره می کرد . عالمانِ فرقه ها و ادیان به این مجلس می آمدند، مسئله ای را مطرح نمی کردند مگر اینکه

ص:15

هشام حاضر باشد تا رأی او را در آن مسئله بدانند .

از هارون الرشید (170- 193ق) حکایت است که در آن مجلس در پشت پرده، حضور می یافت .

صدوق رحمة الله در کتاب «کمال الدین» به بعضی از این مجالس اشاره می کند .

بنابراین، از خطّ مشی های عبّاسیان برگزاری انجمن ها و جلسات مناظره بود تا مسلمانان را به خود مشغول سازند و از برخوردهای سیاسی و نبرد مسلّحانه بر ضدّ حکومت بازمانند و پیوسته زیر یوغِ حکومت و در محاصره و سیطره ی آن باشند .

از اینجا روشن می شود که حرکت علمی در عصر عبّاسی، تنها برای نشر علم و مفاهیم دین نبود، بلکه امور سیاسی مُعینی را در درون خود نهفته داشت :

· از آنهاست شناسایی موافقان و مخالفان حکومت از خلال مناظرات .

· دست یازی به نابودسازی افکار مخالفانِ حکومت و انداختن جریان های فکری به جان همدیگر .

در این عرصه، آشکارا می بینیم که عبّاسیان فقها و محدّثان و قاریان و شاعران را به خود نزدیک می ساختند و اموال را به پای آنها

ص:16

می ریختند تا آنها را [وابسته به خود و از] مخالفان مکتب اهل بیت علیهم السلام به شمار آورند و با این کار - به نظر خود - این مکتب را از نظر اجتماعی و سیاسی و علمی تضعیف کنند .

ریشه های فقه امامیه

شایان ذکر است که فقهِ امامیه در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله بنا نهاده شد و کالبد (ساختار) آن، در زمان امام باقر و صادق علیهما السلام

شکل گرفت، لیکن دفاع از فکر و عقیده و متشابهات تفسیر و دفع شبهه ها از آن، به شکل وسیعی در دورۀ امام رضا علیه السلام و فرزندانش (امام جواد و امام هادی و امام عسکری:) پا گرفت و بالید .

بیشترِ شبهه های کلامی مطرح شده در تفسیر و علم کلام، در «مَرْو» و «خراسان» انتشار یافت و در «بغداد» متمرکز شد؛ زیرا در این شهر، زمینه و بستر مناسب [از سویی] و کثرت ادیان و گرایش های فکری [از دیگر سو] وجود داشت و حکومت نیز سیاست مناظره و برگزاری جلسه های فکری را در پیش گرفته بود .

بغداد در آن روزگار، شهر مذهب ها و دین ها و قومیت ها به شمار می آمد، و جَسَد دو امام از امامان اهل بیت (امام کاظم و امام وجواد علیهما السلام) را در بر گرفته بود .

ص:17

افزون بر این، قبور سفرای اَربعه((1)) در آنجاست و قبر دو امام از امامان چهارگانه اهل سنّت (ابو حنیفه و احمد بن حنبل) را در خود جای داده است .

همچنین بسیاری از علما و محدّثان و رجالیان و فقیهان و اَدیبان، از همۀ سرزمین ها به این شهر سرازیر شدند .

اگر نگاهی گذرا به تاریخ بغداد، اثر خطیب بغدادی (معاصر سید مرتضی) بیندازیم، به اسامی آنها و نام شهرهایی که از آنجا آمدند، پی می بریم .

امامان علیهم السلام بعد از تأسیس بغداد، با ظلم و ستم و به زور به این شهر کشانده شدند:

· منصور عبّاسی، امام صادق علیه السلام را از مدینه به بغداد انتقال داد.

· مهدی عبّاسی (و پس از وی هارون الرَّشید) امام کاظم علیه السلام را به بغداد انتقال داد، لیکن مهدی، آن حضرت را به «مدینه» بازگرداند امّا رشید، امام را نزد خود نگه داشت تا اینکه با دسیسۀ رشید، در سال 183 هجری با زهر به شهادت رسید.

مُعتصم عبّاسی امام جواد علیه السلام را از مدینه به بغداد کوچاند تا اینکه


1- این چهار نایب خاص امام زمان علیه السلام عبارت اند از : عثمان بن سعید سَمُری؛ فرزند وی، ابوجعفر محمّد بن عثمان؛ ابوالقاسم، حسین بن روح؛ علی بن محمّد سَمُری (م) .

ص:18

در سال 220 هجری با توطئه وی با سم به شهادت رسید.

مُتوکّل عبّاسی، امام هادی علیه السلام را به بغداد رهسپار ساخت، سپس فرزند آن حضرت، امام حسن عسکری علیه السلام را همراه خود به «سامراء» (پایتخت جدیدش) بُرد .

باری، بغداد شهر علم و سیاست بود و در این فرصتِ کم نمی توانم نمایی کامل از آن و از آثارش را ارائه دهم .

حکومت عباسیان

خلافت عبّاسیان چهار دوره را پشت سر نهاد :

1- دوره اوّل عبّاسی (132 تا 232 هجری) که عصر شکوفایی آن است .

2- دوره دوّم عبّاسی (232 تا 334 هجری) که عصر [نفوذ] ترک های سُنّی به شمار می آید .

3- دوره سوّم عبّاسی (334 - 447 هجری) که عصر آل بویه شیعی است .

4- دوره چهارم عبّاسی (447 - 656 هجری) که عصر سلجوقیان می باشد .

آنچه را می توانم در این سخنرانی - گذرا - بیان دارم، بخش هایی از دورۀ سوم عباسی است؛ زیرا سید مرتضی در این دوره می زیست.

ص:19

آل بویه، هنگامی که دولت عبّاسی ضعیف شد به بغداد آمدند. دولت آنها در سال 334 هجری با مُعزّ الدوله آغاز گشت و در سال 447 هجری با خسروفیروز پایان یافت .

پیش از این تاریخ، ترک ها در بغداد نفوذ قوی داشتند و با خلیفۀ عبّاسی در حکومت شرکت می کردند، آل بویه آمدند تا جای آنان را بگیرند .

مُعِزّ الدوله و عَضَد ا لدوله، از سید ابو احمد حسین بن موسی، (پدر سید مرتضی و سید رضی، متوفّای سال 400 هجری) که به «طاهر اُحد» لقب یافت (ذوالمناقب) به خاطر کیاست و فراست و ذکاوت و قدرتی که در حلّ مشکلات داشت، فراوان مدد می جُست. حسین بن موسی، میان آل بویه و دولت ها و اقوام مجاور آنها (مانند حمدانیان در «موصل» و «حَلَب» و ترک ها و دیلمیان) میانجی بود. وی از عهدۀ وظایفش به خوبی برمی آمد و در ادارۀ امور موفق بود .

لیکن عَضَد الدوله، به دلایل نامعلومی نظرش از حسین بن موسی برگشت و او را به همراه برادرش احمد و بعضی از اَشراف، در قلعه ای در «فارس» زندانی ساخت .

این کار یا بدان خاطر بود که وی میان مسلمانان عظمت یافت یا به طمع تصرف املاکش صورت گرفت یا ترس از ارتباطات وی با

ص:20

همسایگان .

عضد الدوله وی را نزدیک به هفت سال در زندان نگه داشت تا اینکه در سال 376 هجری (پس از مرگ عضد الدوله) از زندان آزاد شد .

سید حسین بن موسی نقیب طالبیان بود و پس از آنکه به زندان افتاد، این امر به پدرش موسی سپس به فرزندش سید مرتضی سپرده شد .

به عهده گرفتن سرسلسلگی طالبیان از سوی اینان به معنای مجتهد بودن آنهاست؛ زیرا نقابت تنها به کسانی داده می شد که در احکام مجتهد و در اَنساب خبره باشند و سید مرتضی از اَجلّ افراد طایفه امامیه (بر اساس سخنِ ماوِردی در «احکام السلطانیه») به شمار می آمد .

سید مرتضی، افزون بر تولیت نقابت طالبیان، امارت حاجیان و ولایت مَظلمه ها (دادرسی ها) را نیز عهده دار شد و بدون شک بر عهده گرفتن این وظایف، تلاش فراوانی را می طلبید .

همین امر مُحدّث نوری را واداشت که دربارۀ وی بنگارد :

می گویم: از شگفتی های حال سید مرتضی رحمة الله این است که: نقابت، نظارت بر احکام قُضات، دیوان مَظالم،

ص:21

امارتِ حاجیان و... را عهده دار بود، و با وجود این مشاغل سنگین - که همه اوقات را در برمی گیرد - در مدّت سی سال، این مؤلّفات فراوان دل پسند از وی بروز یافت که بیشتر آنها امور عقلی و فکری و نظری اند و صدور آنها امید نمی رود مگر از کسی که خویشتن را بر فکر و بحث و تدریس وقف کند .

اگر این کار از کرامات وی شمرده شود، سخن گزاف و بیهوده ای نیست.((1))

حوادث بغداد، در آستانۀ حکومت آل بویه (در سال 334 هجری) پیچیدگی و شدّت می یافت . غائلۀ بَرْبَهاری((2))(حسن بن علی بن خَلَف، متوفّای سال 329 هجری)((3))و پیش از وی، بَرْبَهاری دیگر روی داد؛ زیرا این دو نفر به اختلاف میان مسلمانان دامن می زدند و معتقد بودند که هرکس که به رجعت یا علم غیب برای امام قائل باشد، کافر است و زیارت قبور بدعت می باشد .


1- مستدرک الوسائل (الخاتمه) 3 : 219 .
2- بَرْبَهاری، منسوب به «بَرْبَهار» است، نام دارویی که از هند آورده می شود و به سی که بدین کار می پرداخت «بَرْبَهاری» می گفتند.
3- وی شیخ حنابله در زمان خویش به شمار می آمد، آثاری زیادی دارد از ترس دستگیری پنهان شد و سرانجام در مخفی گاهش از دنیا رفت (الاعلام 2: 201) (م).

ص:22

این فکر افراطی نه تنها بر خلاف دیدگاه شیعۀ امامیه بود، بلکه با نظر همۀ مسلمانان (به ویژه شافعی و حنفی) ناساز می افتاد .

بَرْبَهاری، مذهب حنبلی داشت و در بغداد حنبلی های فراوانی از یاران او بودند، حتی گفته اند که یک بار وی در مجلس راضی (322 - 329 ه-) عطسه کرد، افراد در پی هم برایش عافیت طلبیدند به گونه ای که راضی از کثرت مُحبّان وی در آن مجلس تعجّب کرد .

پس از سرکوب جنبش بَرْبَهاری (متوفّای سال 329 هجری) و به طور مشخص دو سال بعد از وفات وی (یعنی در سال 331 هجری) شیعه نفس راحت کشید و آیین ها و مناسک دینی اش را با آزادی تمام از سر گرفت تا آنجا که ابن عُقْدَه (متوفّای سال 332 هجری) ((1))بی هیچ ترسی در «مسجد بَراثا»((2)) مَثالب خلفا را بیان می


1- ابن عُقْدَه (احمد بن محمد بن سعید) مذهب زیدی جارودی درشت، می گفت صد هزار حدیث را با سندها شان، در حافظه ام دارم، در کوفه به دنیا آمد و در آن در گذشت، آثار فراوانی دارد؛ مانند: «الولایة ومن روی غدیر خمّ» «الشیعة من أصحاب الحدیث»، «صلح الحسن ومعاویة» و... (الاعلام 1 : 207 ) (م).
2- مسجد بَراثا، در کنار بغداد و در قبله کرخ قرار داشت روایت است که عیسی ومادرش وابراهیم در آن نماز گزارد وعلی علیه السلام هنگام بازگشت از نهروان چهار شب در آنجا ماند. از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت است که مسجد بَراثا در غرب «زوراء» (از سرزمین عراق) واقع است و در آن هفتاد پیامبر و وصی نماز گزاردند وبا اشاره به علی علیه السلام فرمود آخرین وصی که در آن نماز می خواند این شخص است (م).

ص:23

داشت.

این سخن بدان معنا نیست که فکر بَرْبَهاری پس از آن تاریخ از بین رفت. مردمانی به دفاع از وی پرداختند و مکتب و منش وی را پی گرفتند، افراد زیر از آن جمله اند :

· ابن بُطَّه عُکْبَری (م 387 ه-) صاحب «الشرح والإبانه» .

· ابن سَمْعون بغدادی (م 387 ه-) .

· و دیگر علمای حنبلی که دیدگاه وحشیانۀ بَرْبَهاری را دنبال کردند.

اینان فتوا می دادند که به رافضی (= شیعه) نباید زن داد و ذبیحه او را نباید خورد، و می گفتند: هرکه صحابه را ناسزا بگوید، مسلمان نیست (هرچند نماز بخواند و روزه بگیرد) و نوحه سرایی برای امام حسین علیه السلام بدعت و شرک می باشد .

معنای این سخن این است که این فاصلۀ زمانی و دورانِ پیش از آن (یعنی زمان غیبت صغرا - 265 - 329 هجری - و اوایل غیبت کبرا، سال 329 هجری) وقایع فراوانی را شاهد بود .

از رخدادهای این دوران این است که جاحظ (متوفّای سال 255 هجری) اوّل کسی است که ضدّ شیعۀ امامیه و دیدگاه لزوم نص بر امامت، در راستای یاری مذهب عثمان بن عفّان، کتاب «العثمانیه» را نوشت، اثری که شخصیت های فراوانی (که معاصر جاحظ بودند و

ص:24

یا بعد از وی آمدند) بر آن ردّیه وجواب نوشتند .

از معاصران جاحظ که بر وی ردّیه نگاشت، ابو جعفر اسکافی (متوفّای سال 240 هجری) در کتابش «نقض العثمانیه» است . این کتاب را ابن اَبی الحدید در شرحش بر نهج البلاغه، نشر داد، سپس به همراه «العثمانیه» جداگانه چاپ شد .

سپس ردّیه ها (یکی پس از دیگری) نگارش یافت تا اینکه سید بن طاووس کتاب «بناء المقالة الفاطمیه» را نوشت .

ص:25

برخوردهای فکری و عقیدتی در قرن سوّم و چهارم هجری

درگیری های فکری میان شیعیان و سنّییان برپا بود و هر یک از دو طرف - تا حدودی در بیان رأی خویش آزاد بودند - و این آزادی بیان، گاه به بعضی از اطراف آسیب می زد و از سوی یکی ضدّ دیگری سوء استفاده می شد .

همچنین وجود دولت های شیعی در طبرستان (250 هجری) و مصر (322 هجری) و حَلَب که به «حَی علی خیر العمل» (بشتابید سوی بهترین کار)((1)) بانگ می زدند، و بسمله (گفتنِ بسم الله الرحمن الرحیم) را در نمازهای واجب آشکار بر زبان می آوردند((2)) و بر میت پنج تکبیر می گفتند((3)) و بعد از حیعلۀ سوّم ندا می دادند «محمّد وعلی خیر البشر» (محمّد و علی بهترین انسان هایند)((4)) وجود آل بویه را در بغداد تقویت کرد و روشن ساخت که اختلاف میان شیعه و سنّی،


1- بنگرید به فصل چهارم کتاب «حی علی خیر العمل الشرعیة الشعاریه»، ص329 تا 403 اثر نگارنده .
2- بنگرید به، اخبار بنی عبید 1 : 50؛ الخطط المقریزیه 2 : 334؛ شذرات الذهب 3 : 100 ؛ تاریخ طبرستان : 239 اثر اسفندیار کاتب؛ تاریخ ابی الفداء 2 : 174.
3- تاریخ طبرستان : 239؛ تاریخ ابن خلدون 4 : 60 - 61 .
4- بدائع الزهور 2 : 271؛ الحلب من تاریخ حلب 2 : 486؛ رحلة ابن بطوطه : 186.

ص:26

فکری کلامی و عقیدتی است و سیاسی محض نمی باشد .

جوهر (فرمانده سپاهیان المعزّ لدین الله فاطمی) اذان به «حی علی خیر العمل» و تفضیل (برتری امام) علی علیه السلام را بر دیگران و جهر (آشکار کردن) صلوات بر علی و حسن و حسین و فاطمه: را اعلان داشت((1)).

در ربیع اوّل سال 362 هجری، سلیمان بن عُرْوَه مُحتسب (رئیس پلیس)، گروهی از صیارفه((2)) را تعزیر کرد و شلاق زد، آنان آشوب به راه انداختند و بانگ زدند که «معاویه دایی علی است» . جوهر بر آن شد که سرای صیارفه را به آتش کشد، لیکن ترسید آتش به مسجد جامع برسد، به امام مسجد جامع مصر دستور داد بسمله را در نماز آشکارا بگوید (آنان این کار را انجام می دادند) و در نماز جمعه، قنوت در رکعت دوّم را بیفزاید، و امر کرد در میراث، مازاد بر فرض به اَرحام برگردد و با وجود دختر میت، برادر و خواهر و عمو و جد و برادر زاده و پسر عمو ارث نبرد، و با وجود فرزند پسر یا دختر، جز شوهر یا زن و پدر و مادر و جدّه، ارث نبرد، و با مادر ارث نبرد مگر


1- وفیات الأعیان 1 : 375 - 379؛ المواعظ والاعتبار 2 : 340؛ نیز بنگرید به، اخبار بنی عبید 1 : 84 .
2- صیارفه جمع صیرفی است به معنای زرشناسان و کسانی که به داد و ستد پول می پردازند . «بازار ارز» در زمان ما، به کار آنها شبیه است (م) .

ص:27

کسی که با فرزند ارث می برد.((1))

در الکامل (اثر ابن اثیر) و در تاریخ الإسلام (اثر ذَهَبی) در حوادث سال 351 هجری آمده است :

در این سال شیعه در بغداد، بر درهای مساجد نوشتند: خدا معاویه را لعنت کند . نفرین خدا بر کسی باد که حقّ فاطمه را از فدک غصب کرد و نگذاشت حسن در کنار جدّش دفن شود . و خدا لعنت کند کسی که ابوذر را تبعید کرد . سپس این نوشته، شبانه محو گردید، معزّ الدوله خواست دوباره این کار صورت گیرد، وزیر مُهلّبی وی را راهنمایی کرد که به جای آنچه پاک شد، بنویسد : «لَعَن الله الظالمین لآل رسول الله» (خدا لعنت کند کسانی را که به خاندان پیامبر ستم ورزیدند) و تنها به لعن معاویه تصریح کردند.((2))

در 18 ذی حجّه سال 352 هجری، جشن غدیر خم به پا گردید و طبل ها به صدا درآمد، و مردم برای نماز سوی مقابر قریش و مشهد


1- المواعظ والاعتبار 2 : 340 ، اثر مَقْریزی .
2- تاریخ الإسلام : 8 ، حوادث سال 351 - 380 هجری؛ الکامل فی التاریخ : 407 ؛ المنتظم 14 : 140 .

ص:28

شیعه رهسپار شدند.((1))

ذَهَبی می گوید :

در این زمان رفض (= آیین تشیع) آشکار گردید و به وسیله دولت عبیدی در مصر و حجاز و شام و مغرب، و با پشتیبانی آل بویه در عراق و جزیره و فارس، [شیعیان] سینه سپر کردند و به خود بالیدند .

با وجود آل بویه، خلیفه المطیع لله، قدرت و منزلتی نداشت .

و در شام و مصر، اذان به «حَی علی خیر العمل» بانگ زده شد.((2))

[ابن اثیر، می نگارد]:

در سال 363 هجری، میان سنّییان و شیعیان، فتنۀ بزرگی روی داد، اهل بازار طعام (که سنّی بودند) زنی را بر شتر سوار کردند و آن را عایشه نامیدند، بعضی خود را طلحه و بعضی دیگر خود را زُبیر نامیدند و با فرقۀ دیگر [شیعه] جنگیدند، می گفتند: با اصحاب علی پیکار


1- تاریخ الإسلام : 12 ، حوادث سال 351 - 380 هجری .
2- سیر اعلام النبلاء 15 : 164 .

ص:29

می کنیم .

وامثال این کارها شرارت بار است.((1))

[در جای دیگر، می گوید]:

و در 26 ذی حجّه سال 389 هجری، اهل باب بصره آذین بندی باشکوهی کردند و به شادی های فراوان پرداختند، و همچنین در روز 18 محرّم، مانند کاری را که شیعه در دهم محرّم انجام می دهند، به کار بستند .

سبب آن این بود که شیعه در روز 18 ذو الحجّه (روز عید غدیر) در «کرخ» خیمه ها برمی افراشتند و پارچه ها برای زینت می آویختند .

و در روز عاشورا به نوحه سرایی وعزاداری و اظهار حُزن واندوه و ... می پرداختند .

اهل باب بصره در مقابل این عملکرد شیعه، مانند جشن شیعه را در روز 26 ذوالحجّه به پا می کردند و می گفتند: در این روز پیامبر صلی الله علیه و آله با ابوبکر داخل غار شد .

و در 18 محرّم، به عزا و شیون می پرداختند و می گفتند


1- الکامل فی التاریخ 8 : 632 .

ص:30

در این روز مصعب بن زبیر به قتل رسید.((1))

[و در جای دیگر می نویسد]:

در سال 393 هجری، بهاء الدوله، عمید الجیوش،((2)) ابو علی بن استاد هرمز را به عراق فرستاد تا آنجا را اداره کند . وی به بغداد رسید، شهر برایش آذین بندی شد. وی مفسدان را قلع و قمع کرد و سنّی و شیعه را از اظهار مذهبشان باز داشت، و بعد از آن، ابن معلّم [شیخ مفید] (فقیه امامیه) را تبعید کرد.((3))

ابن اثیر در حوادث سال 394 هجری، پیرامون فتنه ای که در ماه رجب، در بغداد رخ داد، می نگارد :

سبب این فتنه این بود که شخصی از باب بصره، پیش ابن معلّم [شیخ مفید] (فقیه شیعه) در مسجدش - واقع در کرخ بغداد - آمد، وی را آزرد و دشنام داد.

اصحاب ابن معلّم بر وی شوریدند، یکدیگر را [به درگیری] فراخواندند و سوی ابو حامد اسفرایینی و ابن اکفانی به راه افتادند و آن دو را ناسزا گفتند و در پی


1- الکامل فی التاریخ 9 : 155 .
2- این لقب را بهاء الدوله به وی داد . امروزه این واژه به معنای سرلشکر است (م) .
3- الکامل فی التاریخ 9 : 178 .

ص:31

فقهای سنّی برآمدند تا آنها را کتک زنند .

آنان گریختند، ابو حامد اسفرایینی به دارالقطن((1)) نقل مکان کرد، و فتنه بالا گرفت .

سپس سلطان گروهی را گرفت و زندانی ساخت . مردم آرامش یافتند، ابو حامد به مسجدش باز آمد، سلطان ابن معلّم [شیخ مفید] را از بغداد بیرون راند، ولی علی بن مزید واسطه اش گردید، وبه بغداد باز گردانده شد.((2))

[نیز می نویسد]:

در ربیع الاوّل سال 414 هجری (یعنی یک سال بعد از وفات شیخ مفید) دوباره فتنه در بغداد درگرفت، وسبب این فتنه این بود که شخصی از خلیفه در ردّ شیعه اجازه گرفت و پیشاپیش او افراد مسلّح بودند و نام ابوبکر و عمر را بانگ می زدند و می گفتند: امروز، روز معاویه است .

اهل کرخ آنان را برنتافتند و با تیر آنها را زدند، فتنه به پا


1- دارالقطن، نام محلّه بزرگی در بغداد بود (م).
2- الکامل فی التاریخ 9 : 208 ، حوادث سال 398 .

ص:32

شد، و خانه های یهود غارت گشت؛ زیرا گفته می شد آنان اهل کرخ را یاری رساندند .

فردا که فرا رسید، اهل سنّت از دو سو اجتماع کردند و بسیاری از اَتراک همراه آنها بودند و سوی کرخ رهسپار شدند و بازارها را به آتش کشیدند و ویران ساختند .

اهل کرخ در آستانۀ فاجعه بزرگی قرار گرفتند و خلیفه به شدّت آن را محکوم ساخت.((1))

تا اینکه می گوید:

در شوّال [همین سال] میان اصحاب اَکیسَه و اصحاب خلعان (که هر دو شیعه بودند) فتنه روی داد و شر فزونی یافت و تا ذوالحجّه ادامه یافت .

در کرخ به اخراج عیاران ندا داده شد . آنان از کرخ بیرون رانده شدند .

اهل باب البصره، جلو قومی را که از قم برای زیارت امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام می آمدند، گرفتند و سه نفر از آنها را کشتند و از زیارت مشهد موسی بن


1- همان ، ص418 .

ص:33

جعفر علیه السلام جلوگیری شد.((1))

* * *

این نصوص را آوردم تا بیان دارم که شیعه و سُنّی با برگزاری امور دینی خاصّ خویش به عنوان شعاری که آنان را از دیگران متمایز می ساخت، پای می فشردند .

شیعه بر شرعیت حیعلۀ سوّم «حی علی خیر العمل» در اذان اصرار می ورزید و از آن دفاع می کرد، و سنّی به شرعی بودن «الصَّلاةُ خیرٌ مِنَ النّوم» قائل بود و پیروانش را به آوردن آن فرامی خواند .

صاحب السیرة الحلبیه می گوید:

رافضه، در ایام آل بویه، «حَی عَلَی خیر العمل» را ترک نکردند تا اینکه در سال 448 هجری، سلجوقیان به قدرت رسیدند و آنان را ملزم ساختند که این حیعله را وانهند و به جای آن، «الصَّلاةُ خیرٌ مِنَ النّوم» را بیاورند.((2))

بنابراین، فقه کلامی در دورانِ سید مرتضی به پا بود و مواردی که شیعه و سُنّی بر تطبیق آن پای می فشردند، وجود داشت .


1- الکامل فی التاریخ 9 : 419 - 420 .
2- السیرة الحلبیه 3 : 305 .

ص:34

شیعه در عهد فاطمیان و حَمْدانیان و آل بویه، بر موارد فقهی اختلافی اِصرار می ورزیدند [نمونه هایی از آنها موارد ذیل است] :

· پنج بار تکبیر گفتن بر میت .

· مسح پاها در وضو .

· مشروع بودنِ متعه (صیغه) .

· دستْ باز نماز خواندن .

· انگشتر را در دست راست کردن .

· آشکارا گفتن بسم الله الرحمن الرحیم .

· مشروع نبودن نماز تراویح و نماز ضُحی.((1))

· حرمت آشامیدن فقاع .

· حرام بودن ماهی بدون پولک .

· سیاه پوشی در مُحرّم .

· جشن عید غدیر .

· اجرای احکام میراث و ازدواج طبق مذهب شیعه.((2))

این موارد، در برابر مواردی بود که سنّی بدان اعتقاد داشت.

بنابراین، موارد فقهی اختلافی، روزنه هایی اند که بیانگر تمسّک


1- نماز ضحی - نزد اهل سنّت - دو رکعت نمازی است که قبل از ظهر می خوانند (م).
2- نصوص تاریخ این فروع فقهی را در کتاب «حَی علی خیر العمل» (اثر نگارنده) آورده ایم . بدان جا رجوع کنید .

ص:35

شیعه به اصالتِ مکتب تعبّد محض و دفاع از سنّت پاک پیامبرند، و مخالفت با سنّت هایی که بر خلافِ سنّت رسول خدا از سوی حُکّام و دنباله روانِ آنها بنیان یافت .

این مطلب را در کتابمان «منع تدوین الحدیث» اثبات کرده ایم.

شیعه آنها را انجام می دهد و به پیروی از قرآن و سنّت پیامبر، بر کار درست خود اصرار می ورزد .

ص:36

مقدّمه دوّم: روش رایجی که علمای ما برای اثبات حقانیت اهل بیت دنبال می کردند و ما قصد احیای آن را داریم

اشاره

برای اثبات حقانیت اهل بیت به زعامت اسلامی و مرجعیت دینی آنها (نزد شیعه) دو روش اساسی دنبال می شود:

یک : استدلال به آیات قرآنی و احادیث نبوی به همراه اَدلّه عقلی که در بحث های کلامی دنبال می شود.

دو : استدلال به فروع فقهی اختلافی که از نظر درون دینی و برون دینی مورد اجماع اند . مقصودم مذاهبی است که در شمار مذاهب [منسوب] اهل بیت اند؛ مانند: امامیه، زیدیه، اسماعیلیه.((1))

این کار برای بیانِ رجحانِ فقه و اصالتِ فکر و راه و رسمِ ما بر دیگر مذاهب اسلامی صورت می گیرد و اینکه قول و اعتقاد ما امری شاذ و دور از اصول شرعی نیست .

ما از رهگذر این روش - که اشاعۀ آن در حوزه های علمیه انتظار می رود - از شبهاتی که بر شیعه در فقه وارد می شود، پاسخ می دهیم و روشن می سازیم که آنان از سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله در احکام تخطّی


1- گرچه، ما اختلافات اساسی فراوانی با زیدیه واسماعیلیه داریم که اینجا جای بحث آن نیست.

ص:37

نکردند .

و بالاتر از این، بر این باوریم که سنّت مطهّر صحیح، نزد عترت پیامبر موجود است و اجماع عترت، همان فقه حقّی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله آورده و ما را به اخذ آن فراخواند.

چنان که نصّ حدیث ثقلین همین است :

إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین : کتابَ الله وَعِتْرَتی أَهْلَ بیتی؛ ما إن أَخَذْتُم بهما لَن تَضِلّوُا أبداً؛((1))

در میان شما دو چیز گران بها برجای می نهم : کتاب خدا و عترتم (اهل بیتم) تا به این دو چنگ زنید، هرگز گمراه نشوید .

یعنی ما می خواهیم برهانی را به پا داریم که صغرا و کبرای آن بدین گونه است :

اجماع پیروان اهل بیت علیهم السلام ، کاشف از فقه عترت است.


1- این حدیث متواتر است ، البانی در «سلسلة الأحادیث الصحیحه 4 : 355،حدیث 1761» آن را صحیح می داند و کلام کسانی را تضعیف می کند که کلمۀ «سنّتی» را به جای واژه «عترتی» در این خبر ترجیح می دهند . وی می گوید : در قطر بعضی از استادها و دکترها را ملاقات کردم ، یکی از آنان رساله اش را که در تضعیف این حدیث چاپ کرده بود ، به من هدیه داد. چون آن را خواندم برایم روشن شد که وی در این صنعت تازه کار است .

ص:38

نجات از دوزخ، در عمل به فقه عترت می باشد .

یعنی ما می خواهیم نخست به مسائل اجماعی نزد مذاهب منسوب به اهل بیت توجه کنیم، سپس به آنچه امامیه بر وجه خاص بدان اجماع دارد (هرچند بر خلاف باورهای زیدیه و اسماعیلیه باشد) روی آوریم .

از این رو ، عملکرد ما در دو محور است :

1. [بیرونی] با دیگرانی [از اهل سنت] که مخالفانِ اجماع عترت اند.

2. [درونی] با داخلی ها و منسوبان به مکتب اهل بیت .

در این دو عرصه، پیش از این - نمونه هایی را در کتاب «حَی علی خیر العمل الشرعیة والشعاریه» و «قبض وارسال» برای اثبات صحّت فقه مان از خلال اجماع مذاهب سه گانه اهل بیت آورده ایم، همان کاری که سید مرتضی در «الانتصار» انجام داد .

زیرا به اعتقاد ما، حصر فقه عترت در این سه مذهب، حصر حقیقی است . اگر فقه مان را از خلال این اجماع ثابت کنیم، در آن اختلافی نمی باشد .

کتاب «وضوء النبی» را در محور دوّم و برای اثبات رجحان فقه امامیه برفقه دیگر مذاهب منسوب به اهل بیت نگاشتیم .

ص:39

سید مرتضی در این قسمت از کار بر ما سبقت جُست؛ زیرا کتاب «الناصریات» را نگاشت .

می دانیم که اهل بیت علیهم السلام به «قیاس» و «رأی» تن نمی دادند . این امر در رساله ای که امام صادق علیه السلام به اصحابش نوشت و امر کرد آن را فراگیرند و به نظر در آن پایبند باشند و آن را در نمازخانه هاشان بگذارند و پس از نماز مطالعه کنند، به صراحت آمده است .

در این رساله، می خوانیم :

لاَ یسَعُ أَهلَ عِلمِ القُرآنِ الَّذِینَ آتَاهُمُ الله عِلمَهُ أَن یأخُذُوا فِیهِ بِهَوًی وَلاَ رَأی وَلاَ مَقَاییسَ أَغنَاهُمُ الله عَن ذَلِکَ بِمَا آتَاهُم مِن عِلمِهِ وَخَصَّهُم بِهِ وَوَضَعَهُ عِندَهُم کَرَامَةً مِنَ الله أَکرَمَهُم بِهَا .

وَهُم أَهلُ الذِّکرِ الَّذِینَ أَمَرَ اللهُ هذِهِ الأُمَّةَ بِسُؤَالِهِم .

وَهُمُ الَّذِینَ مَن سَأَلَهُم وَقَد سَبَقَ فِی عِلمِ الله أَن یصَدِّقَهُم وَیتَّبِعَ أَثَرَهُم أَرشَدُوهُ وَأَعطَوهُ مِن عِلمِ القُرآنِ مَا یهتَدِی بِهِ إِلَی الله بِإِذنِهِ، وَإِلی جَمِیعِ سُبُلِ الحَقِّ .

وَهُمُ الَّذِینَ لاَ یرغَبُ عَنهُم وَعَن مَسأَلَتِهِم وَعَن عِلمِهِمُ الَّذِی أَکرَمَهُمُ الله بِهِ وَجَعَلَهُ عِندَهُم إِلاَّ مَن سَبَقَ عَلَیهِ فِی عِلمِ الله الشَّقَاءُ فِی أَصلِ الخَلقِ تَحتَ الأَظِلَّةِ .

ص:40

فَأُولَئِکَ الَّذِینَ یرغَبُونَ عَن سُؤَالِ أَهلِ الذِّکرِ وَالَّذِینَ آتَاهُمُ الله عِلمَ القُرآنِ وَوَضَعَهُ عِندَهُم وَأَمَرَ بِسُؤَالِهِم .

وَأُولَئِکَ الَّذِینَ یأخُذُونَ بِأَهوَائِهِم وَآرَائِهِم وَمَقَاییسِهِم حَتّی دَخَلَهُمُ الشَّیطَانُ لأَنَّهُم جَعَلُوا أَهلَ الإِیمَانِ فِی عِلمِ القُرآنِ عِندَ الله کَافِرِینَ وَجَعَلُوا أَهلَ الضَّلاَلَةِ فِی عِلمِ القُرآنِ عِندَ الله مُؤمِنِینَ .

وَحَتّی جَعَلُوا مَا أَحَلَّ الله فِی کَثِیرٍ مِنَ الأَمرِ حَرَاماً وَجَعَلُوا مَا حَرَّمَ الله فِی کَثِیرٍ مِنَ الأَمرِ حَلاَلاً .

فَذلِکَ أَصلُ ثَمَرَةِ أَهوَائِهِم .

وَقَد عَهِدَ إِلَیهِم رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله قَبلَ مَوتِهِ .

فَقَالُوا نَحنُ بَعدَ مَا قَبَضَ الله - عزَّ وجلَّ - رَسُولَهُ یسَعُنَا أَن نَأخُذَ بِمَا اجتَمَعَ عَلَیهِ رَأی النَّاسِ بَعدَ مَا قَبَضَ الله عَزَّوَجَلَّ رَسُولَهُ صلی الله علیه و آله وَبَعدَ عَهدِهِ الَّذِی عَهِدَهُ إِلَینَا وَأَمَرَنَا بِهِ ؛ مُخَالِفاً لله وَلِرَسُولِه صلی الله علیه و آله .

فَمَا أَحَدٌ أَجرَأَ عَلَی الله وَلاَ أَبینَ ضَلاَلَةً مِمَّن أَخَذَ بِذلِکَ وَزَعَمَ أَنَّ ذَلِکَ یسَعُهُ .

وَالله إِنَّ لله عَلی خَلقِهِ أَن یطِیعُوهُ وَیتَّبِعُوا أَمرَهُ فِی حَیاة ِمُحَمَّد صلی الله علیه و آله وَبَعدَ مَوتِهِ .

ص:41

هَل یستَطِیعُ أُولَئِکَ أَعدَاءُ الله أَن یزعُمُوا أَنَّ أَحَداً مِمَّن أَسلَمَ مَعَ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله أَخَذَ بِقَولِهِ وَرَأیهِ وَمَقَاییسِهِ؟

فَإِن قَالَ : نَعَم، فَقَد کَذَبَ عَلَی الله وَضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیداً ، وَإِن قَالَ لاَ، لَم یکُن لأَحَدٍ أَن یأخُذَ بِرَأیهِ وَهَوَاهُ وَمَقَاییسِهِ فَقَد أَقَرَّ بِالحُجَّةِ عَلی نَفسِهِ وَهُوَ مِمَّن یزعُمُ أَنَّ الله یطَاعُ وَیتَّبَعُ أَمرُهُ بَعدَ قَبضِ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله.

وَقَد قَالَ الله - وَقَولُهُ الحَقُّ - : وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلی أَعقَابِکُم وَمَن ینقَلِب عَلی عَقِبَیهِ فَلَن یضُرَّ الله شَیئاً وَسَیجزِی الله الشَّاکِرِینَ.((1))

وَذلِکَ لِتَعلَمُوا أَنَّ الله یطَاعُ وَیتَّبَعُ أَمرُهُ فِی حَیاةِ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله وَبَعدَ قَبضِ الله مُحَمَّداً 9.

وَکَمَا لَم یکُن لأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ مَعَ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله أ َن یأخُذَ بِهَوَاهُ وَلاَ رَأیهِ وَلاَ مَقَاییسِهِ خِلاَفاً لأَمرِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَکَذلِکَ لَم یکُن لأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ بَعدَ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله أَن یأخُذَ بِهَوَاهُ وَلاَ رَأیهِ وَلاَ مَقَاییسِهِ .

وَقَالَ : دَعُوا رَفعَ أَیدِیکُم فِی الصَّلاَةِ إِلاَّ مَرَّةً وَاحِدَةً حِینَ


1- سوره آل عمران 3 آیه 144 .

ص:42

تُفتَتَحُ الصَّلاَةُ فَإِنَّ النَّاسَ قَد شَهَرُوکُم بِذلِکَ وَالله المُستَعَانُ وَلاَ حَولَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِالله ؛((1))

شأنِ اهل علم قرآن((2)) (کسانی که خدا علم قرآن را به آنان داد) فراتر از آن است که در آن هوا و رأی و قیاس را در پیش گیرند . خدا بدان سبب که علم قرآن را به آنان داد و بدان ویژه شان ساخت و آن را نزدشان نهاد (و این کار کرامتی است که خدا آنان را بدان گرامی داشت) از این رویکرد بی نیازشان کرد .

و آنان اهل ذکرند، کسانی که خدا این امّت را به سؤال از آنها فراخواند .

و آنان کسانی اند که هرکه از ایشان سؤال کند (و در علم خدا مُقدّر افتد که آنان را تصدیق کند و دنباله رو آنها باشد) او را ارشاد می کنند و - به اذن خدا - از علم قرآن معرفتی ارزانی اش می دارند که به آن سوی خدا و همه راه های حق، هدایت یابد .

و آنان کسانی اند که از آنها و از پرسش از آنها و از


1- الکافی 8 : 5 - 7 ؛ بحار الأنوار 75 : 214 - 215 .
2- یعنی عترت که عِدل قرآن اند .

ص:43

علمشان (دانشی که خدا آنان را بدان گرامی داشت و نزدشان قرار داد) روی نمی گرداند مگر کسی که در اصلِ خلقت در تحتِ اَظلّه [یعنی در عالَم اَرواح یا عالَم اَشباح یا عالَم ذر] در علم خدا برای آنها شقاوت رقم خورد .

اینان کسانی اند که از سؤال از اهل ذکر (و کسانی که خدا علم قرآن را به آنها داد و در نزدشان نهاد و به سؤال از آنها امر کرد) روی برمی تابند .

و اینان کسانی اند که [در دین] هوا و رأی و قیاس را برمی گیرند تا اینکه شیطان بر آنها درمی آید .

زیرا اینان کسانی را که در علم قرآن - نزد خدا - اهل ایمان اند، کافر قرار دادند و کسانی را که در علم قرآن - نزد خدا - اهل ضلالت اند، مؤمن قرار دادند .

تا آنجا که بسیاری از حلال های خدا را حرام و بسیاری از حرام های او را حلال ساختند .

و ا ین، اصل ثمرۀ هواها [و رأی گرایی] آنهاست .

رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش از مرگ از آنها عهد ستاند .

پس از آنکه خدای بزرگ پیامبر را قبض روح کرد،

ص:44

اینان گفتند: پس از مرگ پیامبر و بعد از عهدی که پیامبر از ما گرفت و بدان امرمان کرد، ما می توانیم رأیی را که مردم بر آن اجماع کردند، برگیریم . این کار را در راستای مخالفت با خدا و پیامبر در پیش گرفتند .

چه کسی بر خدا جسورتر و گمراهی اش روشن تر از شخصی است که این شیوه را در پیش گیرد و تصوّر کند که این کار را می تواند [و برایش رواست] .

به خدا سوگند، حقّ خدا بر خلق این است که او را اطاعت کنند و امرش را در حیات محمّد صلی الله علیه و آله و پس از مرگ او بپیروند .

آیا این دشمنان خدا می توانند بپندارند که اَحَدی از کسانی که با محمّد صلی الله علیه و آله اسلام آورد ، قول خود و رأی خویش و قیاس را در پیش گرفت؟

اگر بگوید «آری»، بر خدا دروغ بست و در نهایت گمراهی افتاد؛ و اگر بگوید «نه» (هیچ یک از آنها رأی و هوا و قیاس را برنمی گرفت) به حجّت علیه خود اقرار کرد، و وی از کسانی است که گمان دارد باید امر خدا پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله اطاعت و پیروی شود .

ص:45

خدای متعال - که سخنش حق است - فرمود :

«محمّد نیست مگر رسولی که پیش از وی رسولان آمدند و درگذشتند، آیا اگر وی بمیرد یا کشته شود، شما به دوران گذشته برمی گردید؟! و هرکه به گذشته [جاهلیت] بازگردد، هرگز به خدا آسیبی نمی رساند و خدا شکرگزاران را پاداش می دهد» .

این رهنمود برای آن است که بدانید امر خدا در حیات محمّد صلی الله علیه و آله و پس از درگذشت آن حضرت باید اطاعت و پیروی شود .

همان گونه که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس نباید بر خلاف امر آن حضرت، هوا و رای و قیاس را در پیش می گرفت، پس از مرگ آن حضرت نیز چنین است .

و آن حضرت فرمود : بالا بردن دست هاتان را در نماز وانهید مگر یک بار هنگام شروع نماز؛ چراکه مردم شما را بدین کار شهره کرده اند .

و یاری از جانب خداست و هیچ حرکت و نیرویی جز به الله نیست .

تا اینکه می فرماید :

ص:46

وَاتَّبِعُوا آثَارَ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله وَسُنَّتَهُ فَخُذُوا بِهَا وَلاَ َتَّبِعُوا أَهوَاءَکُم وَآرَاءَکُم فَتَضِلُّوا .

فَإِنَّ أَضَلَّ النَّاسِ عِندَ الله مَنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَرَأیهُ بِغَیرِ هُدًی مِنَ الله.

وَأَحسِنُوا إِلی أَنفُسِکُم مَا استَطَعتُم فَإِن أَحسَنتُم أَحسَنتُم لأَنفُسِکُم وَإِن أَسَأْتُم فَلَهَا ؛((1))

آثار رسول خدا و سنّت او را بپیروید و آن را برگیرید، و هوا و رأی خویش را پیروی نکنید که گمراه می شوید .

گمراه ترین مردم نزد خدا کسی است که بی هدایتی از جانب خدا، هوای و رأی خود را بپیرود .

و تا می توانید به خودتان نیکی کنید؛ چراکه (هر کسی نیک کرد یا بد کرد، بد به خود کرد و نیک با خود کرد).

بزرگان بسیاری در روش اوّل قلم زده اند. از قدمای علمای ما که در این راستا کتاب نوشته اند، افراد زیرند :

· شیخ مفید .

· خواجه نصیرالدین طوسی .


1- الکافی 8 : 7 ؛ بحار الأنوار 75 : 216 .

ص:47

· سید بن طاووس.((1))

سپس متأخّران و معاصران، این روش آنها را پیموده اند و موسوعه ها و کتاب هایی در این راستا سامان داده اند؛ مانند :

· سید میر حامد حسین در «عبقات الأنوار» .

· سید نور الله شوشتری در «احقاق الحق» .

· شیخ محمّد حسن مظفّر در «دلائل الصدق» .

· سید محمّد قلی لکهنوی (پدر صاحب «عبقات الأنوار») .

· سید دلدار علی نقوی نصیرآبادی، صاحب «عماد الإسلام» .

· شیخ عبدالحسین اَمینی، صاحب موسوعه «الغدیر» .

· و دیگران .

و امّا روش دوّم

این روش، اگرچه تا حدودی مورد توجه اصحاب ائمّه و علمای قدیم بود، لیکن در زمان های متأخّر، مُهْمَل یا شبه مهمل شد، تا جایی که در دو قرن گذشته هیچ اهتمامی بدان نورزیدند.

این همان چیزی است که بر آن تأکید داریم، آثار آن را روشن می سازیم و می کوشیم آن را از خواب بیدار سازیم و ضرورت


1- جمال الدین ابوالفضایل احمد بن موسی بن جعفر .

ص:48

احیای دوباره آن را با تلاش های مُحقِّقان بیان داریم .

علمای ما و اصحاب ائمّه، تصانیف فراوانی در اصول و فروع فقه کلامی دارند :

یونس بن عبدالرحمن (م 208 ه-) در علل حدیث و فرائض، مثالب، تحلیل مُتعه، اختلاف حجج و احتجاج در طلاق، و ... آثاری را نوشت.((1))

ابن اَبی عُمَیر (م 217 ه-) کتابی در حدیث و احتجاج به امامت داشت، و کتابی درباره مُتعه و کتابی پیرامون طلاق نگاشت.((2))

پیرامون مُتعه (صیغه) که از فروع اختلافی است، اشخاص زیر قلم زده اند و کتاب نوشته اند :

· حسن بن علی بن ابی حَمْزه بَطائنی((3))

· حسین بن عبدالله سعدی((4))

· سعد بن عبدالله اشعری((5))

· حسن بن خرّزاذ((6))


1- رجال نجاشی : 446 ، شماره 208 .
2- رجال نجاشی : 326 ، شماره 887 ؛ کتاب اختلاف الحدیث ، الطلاق ، الرّضاع شیردهی ، المعارف ، نیز از ابن اَبی عُمَیر است .
3- رجال نجاشی : 36 ، شماره 73 .
4- رجال نجاشی : 42 ، شماره 86 .
5- رجال نجاشی : 177 ، شماره 467 .
6- رجال نجاشی : 44 ، شماره 87 .

ص:49

· بُندار بن محمّد((1))

· حسن بن علی بن فَضّال((2))

· علی بن اسماعیل بن شُعیب((3))

· علی بن حسن بن محمّد طائی((4))

· علی بن حسن بن علی بن فضّال((5))

· علی بن حسین بن موسی((6))

· عبّاس بن موسی بن وَرَّاق((7))

· محمّد بن ابراهیم((8))

· محمّد بن بحر رُهْنی((9))


1- رجال نجاشی : 114 ، شماره 294 .
2- رجال نجاشی : 36 ، شماره 72 .
3- رجال نجاشی : 251 ، شماره 661 ؛ مجالس هشام بن حکم، والطلاق نیز از اوست .
4- رجال نجاشی : 254، شماره 667 ؛ الفرائض، والحجج فی الطلاق نیز از اوست .
5- رجال نجاشی : 257 ، شماره 676 ؛ الطلاق ، و الفرائض نیز از آثار اوست.
6- رجال نجاشی : 270 ، شماره 708 ؛ مسائل انفرادات الإمامیه وما ظنّ انفرادها ، نیز از اوست .
7- رجال نجاشی : 280 ، شماره 742 .
8- رجال نجاشی : 374 ، شماره 1022 .
9- رجال نجاشی : 384 ، شماره 1044؛ کتاب البدع، و کتاب القلائد نیز از اوست. در این کتاب سخنی پیرامون مسائل اختلافی بین ما و بین مخالفان هست .

ص:50

· محمّد بن احمد بن جُنَید((1))

همچنین، ابراهیم بن محمّد بن سعید ثقفی (عموی مختار و شخصی که امیرالمؤمنین علیه السلام او را به ولایت مداین گمارد و امام حسن علیه السلام در ماجرای «ساباط» به وی پناه آورد) کتابی درباره مُتعه زنان و مُتعه حج دارد.((2))

حسین بن یزید نَوفلی نیز کتاب هایی دارد، از آنهاست : التقیه، السنّة...((3))

حسن بن علی، ابو محمّد اُطروش، آثاری دارد که بعضی از آنها در فروع اختلافی اند؛ مانند : الطلاق، فدک، الخمس((4)) اسماعیل بن علی


1- رجال نجاشی : 385 ، شماره 1047 . از کتاب های وی ، آثار زیر است : النُّصرة لأحکام العترة . کشف التَّمویه والإلباس عَلی أغمار الشیعة فی أمر القیاس . إظهار ما ستره أهل العناد من الروایة عن أئمّة العترة فی أمر الإجتهاد . إیضاح خطأ من شنّع علی الشیعة فی أمر القرآن . المسح علی الخُفّین . فرض المسح علی الرّجلین . الحاسم للشنعة فی نکاح المتعة . الانتصاف من ذوی الانحراف عن مذهب الأشراف فی مواریث الأخلاف . و ...
2- رجال نجاشی : 16 ، شماره 19 .
3- رجال نجاشی : 38 ، شماره 77 .
4- رجال نجاشی : 57 ، شماره 135 .

ص:51

عَمّی، کتابی با این عنوان دارد : ما اتّفقت علیه العامّة بخلاف الشیعة من أُصول الفرائض.((1))

کتاب های زیر از سعد بن عبدالله اشعری است :

· احتجاج الشیعه علی زید بن ثابت فی الفرائض .

· ناسخ القرآن ومنسوخه ومحکمه ومتشابهه .

· مثالب رواة الحدیث وفضائل رواة الحدیث.((2))

عبدالله بن عبدالرّحمن زبیری، کتابی با این عنوان دارد :

الإستفادة مِن الطعون علی الأوائل والردّ علی أصحاب الاجتهاد والقیاس.((3))

دو کتاب زیر، اثر احمد بن محمّد بن سعید همدانی است :

· الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم .

· الشیعة من أصحاب الحدیث((4)).

علی بن عبدالله بن عمران، کتابی بدین نام دارد : الردّ علی أهل القیاس.((5))

کتاب های زیر، از آثار فضل بن شاذان است :


1- رجال نجاشی : 30 ، شماره 63 .
2- رجال نجاشی : 177 ، شماره 467 .
3- رجال نجاشی : 220 ، شماره 575 .
4- رجال نجاشی : 94 ، شماره 233 .
5- رجال نجاشی : 268 ، شماره 698 .

ص:52

· تبیان اَصل الضلالة .

· المسح علی الخُفّین .

· الفرائض .

· و ... ((1))

محمّد بن مسعود عیاشی، دارای این کتاب هاست :

· الأجوبة المُسکتة .

· المتعه .

· الرضاع .

· المسح علی القدمین .

· الجمع بین الصَّلاتین .

مواقیت الظهر والعصر((2)).

محمّد بن مُفضّل کتابی با نام «رسالة فی التقیه» دارد .((3)) محمّد بن عبدالله بن محمّد، و محمّد بن حسن صفّار نیز کتابی به همین عنوان دارند.((4))

محمّد بن وَهْبان دارای کتاب «الأذان حَی عَلَی خَیر العمل»


1- رجال نجاشی : 306 ، شماره 840 .
2- رجال نجاشی : 350 ، شماره 944 .
3- رجال نجاشی : 340 ، شماره 911 .
4- بنگرید ، رجال نجاشی : 396 و354 ، شماره 1059 و948 .

ص:53

می باشد.((1))

و ده ها کتاب دیگر که در عرصۀ دفاع از مذهب و تحکیم عقیده شیعه نوشته شده اند؛ به ویژه دربارۀ شناخت ناسخ و منسوخ، ابطال حجیت خبر واحد، نفی قیاس و دیگر موضوعاتی که به اصول و فروع فقه کلامی ارتباط دارند .

سید مرتضی و بعضی از شاگردانش مانند شیخ طوسی در «الخلاف» و صَهْرشتی در «انفرادات الإمامیه» (که کتابش امروز مفقود است) به این منهج اهتمام ورزیدند و این بزرگان با پیروی از شیخ مفید در «الاعلام» در این باره کتاب نگاشتند .

سید مرتضی، عالمی جامع نگر بود، به همۀ علوم و شرایط زمان احاطه داشت و تقریباً در همۀ فنون کتاب نوشت و سزامند بود که پایه های این روش را بنیان نهد و دیگران را به پیمودن و کامل کردن آن - بعد از خود - فراخواند .

این کار پس از آن صورت گرفت که :

- فقه و اصول را نزدِ شیخ مفید (م 416 ه-) آموخت .

- بلاغت و ادب را نزدِ ابن نُباته سعدی (م 405 ه-) فراگرفت،.


1- رجال نجاشی : 396 ، شماره 1060 .

ص:54

- شعر و عروض را نزدِ مرزبانی (م 384 ه-) خواند .

- نحو صرف و لغت را نزدِ ابو علی فارسی (م 374 ه-) و ابن جِنّی (م 392 ه-) و سیرافی (م 385 ه-) آموخت .

شخصیت سید مرتضی، آن قدر جامع بود وگنجایش داشت که او را مؤسّس بسیاری از علوم ساخت و یکی از آنها، همین علم است.

در این سخن کوتاه نمی توانیم سید مرتضی را معرّفی کنیم؛ زیرا وی، عالم اَدیب، لغوی قوی و مسلّط، مُفَسّر فهیم، مورّخ یگانه، فقیه اصولی و متکلّم حکیم بود. اگر بخواهیم پیرامون هریک از ویژگی های علمی و اجتماعی سید مرتضی سخن بگوییم، لازم می آید کتاب ویژه ای را به وی اختصاص دهیم و هدف ما در این سخنرانی، احاطه به همۀ جوانبِ شخصیت او نیست، به توضیح یک جنبه از شخصیت علمی او بسنده می کنیم و آن چیزی است که اصطلاح «فقه کلامی» را درباره اش به کار می بریم و از برادران اساتیدمان می خواهیم که بدان اهتمام ورزند و بکوشند آن را زنده سازند و از رکود درآورند .

می دانیم که فقه شیعی مراحل فراوانی را سپری ساخت، مرحلۀ اوّل، فتوا دادن بر طبق اصول روایی بود که از ائمّه معصوم علیهم السلام دریافت می شد.

ص:55

در این عرصه، محدّثان و فقیهان بسیاری کتاب نوشتند . اوّل آنها علی بن بابویه قمّی (م 329 ه-) (پدر شیخ صدوق) است که در ایام غیبت صغرا به بغداد آمد و دوستِ سفیر حضرت حجّت علیه السلام حسین بن روح بود.

وی کتاب «الشرایع» را برای فرزندش نوشت و در آن آنچه را مسلمان در امور دین نیاز دارد، وجود داشت .

فرزند وی، محمّد بن علی صدوق (م 381 ه-) راه و رسم او را پیمود و کتاب «المُقنع» و «الهدایه» را نگاشت؛ چنان که دیگر علما و محدّثان در این روش، کتاب هایی نوشته اند .

شخصیت های سه گانه در بغداد (سید مرتضی، استادش شیخ مفید، و شاگرد سید مرتضی، شیخ طوسی) در همۀ فنون و علوم، کتاب نوشتند که یکی از آنها همین جانب «فقه روایی» است .

کتاب های اساسی ما در رجال و تفسیر و کلام و فقه و حدیث و اصول، در این برهۀ زمانی و به خصوص به قلم این بزرگان نگارش یافت . آنان افزون بر کتاب های عقلی و عقایدی (و غیر آن) طبق اصول روایی دریافت شده از معصومان علیهم السلام نیز کتاب نوشتند و فتوا دادند؛ مانند :

· جُمل العلم والعمل، اثر سید مرتضی .

ص:56

· المُقنعه، اثر مفید .

· النهایه، اثر شیخ طوسی .

· و کتاب های دیگری از شاگردان سید مرتضی، مانند :

· المراسم، اثر سلاّر (م 463 ه-) .

· الجواهر، اثر قاضی ابن بَرّاج (م 481 ه-) .

· الوسیله، اثر ابن حمزه طوسی (زنده تا سال 550 هجری) .

همه اینها در اِفتای روایی نوشته شد .

بنابراین، سید مرتضی رحمة الله دو روش محدّثان و فقها را با هم در پیش گرفت و در هر دو شیوه کتاب نوشت و افزون بر آن به روش سوّمی اهتمام ورزید که همان کتابت در مسائل اختلافی فقه است .

زیرا وی در این زمینه دو کتاب دارد که شیوه و هدف هر کدام از دیگری متفاوت است . این دو اثر امروزه، در دسترس اند، یکی از آنها «المسائل الناصریات» و دیگری «الإنتصار» نامیده می شود .

وی کتاب اوّل را در دایرۀ اختلاف خاص میان مذاهب شیعه (بین امامیه و زیدیه) نوشت و کتاب دوّم را در دایرۀ اختلاف با اهل سنّت.

پیش از سید مرتضی، استادش شیخ مفید، پیرامون مسائل اتفاقی و اختلافی کتاب نوشت. مفید به درخواست سید مرتضی کتاب

ص:57

«الإعلام فیما اتَّفَقت علیه الإمامیة مِنَ الأحکام» را نوشت .

مفید رحمة الله در مقدّمۀ «الإعلام» اشاره می کند که وی آن را نگاشت تا به کتاب دیگرش «اوائل المقالات فی المذاهب والمختارات» اضافه شود .

یعنی مفید رحمة الله می خواهد بگوید که بحث وی در مسائل کلامی و اصولی و اعتقادی در «اوائل المقالات» کامل نمی گردد مگر اینکه همراه آن فقه الوفاق و اجماعیات وارسی شود؛ زیرا این کار، همتا و مکمّل کاری است که در «اوائل المقالات» به آن دست یازید .

باری، بررسی مسائلی که امامیه در احکام بر آن اتفاق نظر دارند، پنجره ای است که می توان از آن در راستای تحکیم مذهب بهره برد و شأن آن کمتر از واکاوی مسائل اصول فقه نیست؛ مانند : اجماع، خبر واحد، خبر متواتر، ناسخ و منسوخ، اجتهاد و قیاس، نسخ احکام اسلام، نسخ قرآن به سنّت و دیگر مسائلی که می توان آنها را مطرح ساخت و ضمن مسائل کلامی و بنیان های مسائل اختلافی، به وارسی آنها پرداخت .

واکاوی مبانی مسائل اختلافی میان مسلمانان؛ مانند : وجود نص بر امامت، عصمت اهل بیت، مسئلۀ بدا، رجعت، گردآوری قرآن و دیگر اصول، از کانون هایی اند که از خلال آنها بسیاری از تمایزهای

ص:58

مکتب اهل بیت علیهم السلام با دیگر مکاتب آشکار می گردد .

شیخ مفید رحمة الله این راه را آغازید و سید مرتضی رحمة الله آن را دنبال کرد .

سپس روش سید مرتضی را دو شاگردش دنبال کردند، شیخ طوسی با کتاب «الخلاف» و صَهْرشتی با کتاب «ما انفردت به الإمامیه».

بعید نمی نماید که کتاب سید مرتضی «مسائل الخلاف فی الفقه» (که امروزه مفقود است) هستۀ عمل شیخ طوسی در «الخلاف» و صَهْرشتی در «ما انفردت به الإمامیه» باشد .

این سه بزرگ (شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی) به دو شیوۀ کلامی که نزد شیعۀ امامیه رایج بود و دنبال می شد (یعنی شیوۀ عقایدی و فقهی) اهتمام داشتند .

سید مرتضی رحمة الله چنان که استادش شیخ مفید، کتاب «الجَمل» و «الفصول المختاره» و «اَوائل المقالات» و «تصحیح اعتقادات الإمامیه» و ده ها کتاب دیگر را در توضیح و تصحیح عقیده نوشت .

همچنین شاگرد سید مرتضی، شیخ طوسی کتاب هایی را در این عرصه نگاشت؛ مانند : «تلخیص الشافی»، «المُفصح فی الإمامة» و «مقدّمة فی المدخل إلی الکلام» .

بنابراین، سید مرتضی و شیخ مفید و شیخ طوسی، رهبران حرکت

ص:59

فکری شیعه امامیه در قرن چهارم و پنجم اند و میان شیوۀ روایی و عقلی با هم جمع کردند و در علوم اسلامی دیگر (مانند لغت و کلام و غیر این دو) آثاری را نوشتند تا آنجا که درباره «امالی سید مرتضی» گفته اند که دربر دارندۀ ادب عربی است .

این بزرگان در غالب عرصه ها کتاب نوشته اند تا بر عمق فکر شیعۀ امامیه رهنمون باشد .

این کار با نظر به مرحلۀ اوّلی که در آن می زیستند صورت گرفت و آن فاصلۀ زمانی بعد از عصر حضور [امام معصوم] و اَوائل غیبت کبرا بود .

زیرا شیعه در آن زمان «قال الباقر علیه السلام » و «قال الصادق علیه السلام » می گفتند و معتزله آنها را رد می کردند به اینکه : اینان امامان شمایند و نه ما ! باید آرایتان را با عقل اثبات کنید، نه فقط با نقل .

خیاط معتزلی در کتاب «الإنتصار» به صراحت ادّعا می کند که شیعیان نمی توانند در برابر استدلال عقلی مُعتزله تاب بیاورند .

این سه بزرگ (برای آنکه به مُعتزله جواب دهند) افزون بر حفاظت از میراث حدیثی - با تفاوت درجاتشان - کوشیدند مبانی امامیه را با عقل و فکر و حکمت، قوی سازند .

اینان میان شیوۀ محدّثان و فقها و روش متکلّمان جمع کردند و از

ص:60

این رو، همگان ایشان را پذیرفتند و مانند دو تن از قُدَما (ابن اَبی عقیل عمّانی و ابن جُنید اسکافی) نبودند که به پیروی از عقل و ترک حدیث متهم شدند .

به خاطر ارزش علمی سید مرتضی و جامع نگری علمی اش، وی نزد ابن اثیر (م 606 ه-) و طبیبی (م 743 ه-) از مُجدّدان سده چهارم شمرده شد و جدیداً نام وی در ضمن مشاهیر جهان در سازمان یونسکو به ثبت رسید .

این امر ما را وامی دارد که اندکی در افکار و شیوه وی درنگ ورزیم تا بنگریم چگونه از خلال مسائل اختلافی در فقه به تحکیم اعتقادات پیروان مذهب یاری رساند .

به عقیدۀ نگارنده، لازم است در این کار، فقه خلاف را مدّنظر قرار دهیم؛ زیرا آن سکوی پرش و رسیدن به فقه کلامی است، چراکه فقیه، پیش از آنکه فقیهِ متکلّم باشد، باید فقیهِ فقهِ خلاف باشد (این را در آینده - به خواست خدا - روشن می سازیم) .

اقتران میان امامت و مسائل فقه

پیش از بیان مقصود از فقه کلامی و ارتباط این امر به سید مرتضی، بجاست اجمالاً به وجود مسائلی در فقه و کلام اشاره کنیم که می توان از آنها وجود اقتران عقلی و شرعی میان اصل امامت و

ص:61

مسائل فقه را استفاده کرد .

این امر گرچه دلیلِ تمام و کمال برای آسمانی بودن امامت نیست، لیکن به عنوان شاهد و مؤید برای آنچه می گوییم و بدان معتقدیم، می توان از آن بهره بُرد .

پیداست که امامت در بسیاری از احکام شرعی دخالت مستقیم دارد؛ مثلاً :

· نماز جمعه و عید فطر و قربان واجب نمی باشد مگر در زمان حضور امام معصوم یا کسی که امام او را نصب کند .

· تصرّف در اَراضی «المفتوحة عَنوة»((1))مشروط به اذن معصوم است.

· تقسیم بندگان و کنیزان و غنیمت ها واجرای حدود، حلال ساختنِ خمس اموال برای شیعه تا حلال زاده به دنیا آیند، و ده ها حکم دیگر منوط به اذن عام یا خاصّ امام است .

و مانند اینها است : لزوم ذکر اسامی ائمّه در خطبه های جمعه ونیز ذکر اجمالی نام های آنان در تشهد نماز با این جمله: «اللّهمّ صَلّ علی محمّدٍ وآل محمّد» (پروردگارا بر محمّد و آل محمّد صلوات فرست) .

ابن قُدامَه قول کسانی که نیمی از خمس، سهم «ذوی القربی» (خویشاوندان پیامبر) را انکار می کنند، رد می کند، می گوید :


1- زمین هایی که لشکریان اسلام با نیروی نظامی فتح می کنند.

ص:62

این سخن بر خلاف ظاهر آیه است . خدای متعال برای پیامبر و قرابت او چیزی را نام بُرد، همان گونه که برای سه صنف دیگر حقّی را نام بُرد، و برای آنها در خمس حقّی را قرار داد .

هرکه با این مخالفت ورزد، با نصّ کتاب مخالفت کرده است.((1))

ابن حَزْم، درباره کسانی که به عدم استحقاق ذوی القربی از خمس قائل اند، می نگارد :

این اقوال در غایت فساد است؛ زیرا بر خلاف نصّ قرآن و سُنَن ثابت می باشد. ((2))

نیز ابن قُدامه می نویسد :

هیچ اختلافی را سراغ نداریم در اینکه صدقۀ واجب [زکات] برای بنی هاشم حلال نمی باشد.((3))

نَووی می گوید :

بی هیچ اختلافی، زکات بر بنی هاشم و فرزندان


1- بنگرید به ، المغنی 6 : 315 .
2- بنگرید به ، المحلّی 7 : 226 .
3- المغنی 2 : 274 .

ص:63

عبدالمطَّلب، حرام است.((1))

چرا صدقه بر آل محمّد حلال نیست؟((2)) چرا خدا و رسول خدا ایشان را بر دیگران ترجیح داده اند؟

چه رابطه و پیوندی میان محمّد و آل او وجود دارد؟

در این روایت بخاری که «أَما عَلِمْتَ أنّ آل محمّدٍ لا یأکلونَ الصَّدَقَةَ»((3)) (آیا نمی دانی که آل محمّد صدقه نمی خورند) چه چیز مدّ نظر است؟

بنابراین، همۀ این نصوص - که گذشت - و احکام فقهی که به اهل بیت ارتباط دارد، بر عظمت این خاندان شریف دلالت جدی دارد و اینکه آنان ویژگی هایی دارند که دیگران ندارند و چنان که نگاه به کعبه عبادت است،((4)) در خبر آمده است که : النظرُ إلی وَجْهِ علی عبادةٌ ؛((5)) (نگاه به سیمای علی علیه السلام عبادت است) .


1- المجموع 2 : 218 .
2- صحیح مسلم شرح النووی 7 : 179 .
3- صحیح بخاری 2 : 541، حدیث 1414 .
4- اخبار مکّه اَزرقی 2 : 8 (از یونس بن خباب) و در صفحه 9، از مجاهد؛ اخبار مکّه (فاکهی) 1 : 200 (از مکحول) ؛ الفردوس بمأثور الخطاب 4 : 293، حدیث 6864 (از عایشه) .
5- المعجم الکبیر 10 : 76 ؛ مستدرک حاکم 3 : 152، حدیث 4681 . حاکم می گوید : این حدیث صحیح الاسناد است و شواهد آن از عبدالله بن مسعود، صحیح اند . هَیثَمی در «مجمع الزوائد 9 : 119» می گوید : این حدیث را طبرانی روایت می کند و در سند آن «احمد بن بدیل یامی» آمده است، ابن حِبّان وی را توثیق می کند و می گوید : وی، مستقیم الحدیث است، و ابن ابی حاتم می گوید : در وی ضعفی هست و بقیۀ رجال آن، رجال صحیح اند . ابن عساکر در «تاریخ مدینة دمشق 40 : 9» و در جلد 72 ، ص350 این روایت را از شماری از صحابه روایت می کند، از آنهاست : ابوبکر، عثمان بن عفّان، ابن مسعود، مُعاذ بن جبل، جابر بن عبدالله، اَنس بن مالک، ثوبان، عمران بن حُصَین .

ص:64

و چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله می توانست با حالت جنابت در مسجد بسر برد، برای علی علیه السلام نیز این کار جایز شمرده شد.((1))

این امور، وجود خصوصیت و مکانتی را برای امام علی علیه السلام بیان می دارند که برای دیگر صحابه وجود نداشت .

ما در پژوهش های پیشین خویش بیان کرده ایم که ارتباط عقایدی بزرگی میان عقیده ولایت از جانب خدا و فصل «حَی عَلی خیر العمل» در اذان، و میان خلافتِ انتخابی و «الصلاةُ خیرٌ من النَّوم» وجود دارد .

این عُمَر بود که «حَی عَلَی خیر العَمَل» را از اذان برداشت، و به


1- از ابو سعید خُدری روایت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود : ای علی، برای اَحَدی جز من و تو، حلال نیست در این مسجد جُنُب شود سنن ترمذی 5 : 639، حدیث 3727 . از اُمّ سَلَمه روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : برای احدی جنابت در این مسجد سزاوار نیست مگر برای من و علی (المعجم الکبیر 23 : 373، حدیث 881؛ تخریج الأحادیث والآثار 1 : 325، حدیث 333) .

ص:65

جای آن «الصَّلاةُ خیرٌ من النَّوم» را گذاشت؛ و این، به معنای وجود ارتباط میان دو امر مذکور می باشد.

این امور، چه معنایی را در بر دارند ؟

این سخن امام علیه السلام : «الجمعةُ لَنا والجماعة لشیعتنا» (امامت نماز جمعه ویژه ماست وامامت نماز جماعت برای شیعیان ما می باشد) یا «لا صلاةَ یومَ الفِطر والأضحی إلاّ مع الإمام» (نماز در روز عید فطر و قربان جز با امام [معصومِ]، درست نیست) به چه معناست؟

آیا در این مورد، میان امامت و مسائل فقه ملازمه ای هست؟ یا اینکه این رهنمودها تصادفی اند وهیچ گونه ارتباطی در آنها لحاظ نشده است؟

چرا نماز جماعت - به عقیدۀ ما - جز با امام عادل صحیح نیست؟

راز اینکه مُقَدَّم و اَولی این است که امامِ جماعت هاشمی باشد، چیست؟

چرا دین اسلام تا این اندازه بر امامت در هر چیزی تأکید دارد، حتّی اگر سه نفر باشند، بهتر است یکی شان امام باشد [و دو نفر دیگر به او اقتدا کنند و نماز را به جماعت بخوانند] ؟

شرط عدالت در امام جماعت - نزد شیعه - وجایز نبودن نماز پشت سر فاسق گناهکار، گویای چیست؟

ص:66

آیا این امر به مسئله ای بنیادین در مذهب اشاره ندارد؟

ما در بحث های فقهی کلامی، تعمّق در این گونه امور را (که در تطبیق فقه کلامی دخیل اند) در نظر نداریم، نیز با این اصطلاح، نمی خواهیم اشاره کنیم که مبانی اجتهاد (حجیت قرآن و سنّت) مبانی کلامی اند .

همچنین نمی خواهیم که از فقها دعوت کنیم که در مقدّمۀ رساله های عملی شان، به بحث های کلامی آسان وگذرا (درباره توحید و نبوّت و امامت) بپردازند .

همۀ این امور، بحث های کلامی اند که به فقه ارتباط دارند، لیکن بحث های ما اوّلاً به آنچه فرقه های شیعه بر آن اجماع دارند، ارتباط می یابد و ثانیاً به آنچه فقط نزد امامیه اجماعی است .

این کار برای آن است که آنها را عمیق بررسی کنیم و اصول معتبر و پذیرفته شده نزد دیگران را در بحث هاشان، دنبال کنیم و به قاعدۀ الزام دل خوش نباشیم .

زیرا قاعده الزام - در این مسائل - به شکل مطلوب به کارمان نمی آید، چراکه آنها به گونه ای که آنان را سودمند افتد و برای ما مفید نباشد، به آن استدلال می کنند .

ما در بحث هایمان می کوشیم ادلّه آنها را یکی پس از دیگری از

ص:67

کتاب هاشان (طبق اصول حدیثی و رجالی و تاریخی ای که بدان معتقدند) از کار بیندازیم تا نتوانند از آن برای مقصودشان استفاده کنند .

یعنی ما نمی خواهیم به ملزم ساختنِ آنها به وسیله یک دلیل از ادلّه شان اکتفا کنیم، بلکه بر ماست که با اجماع اهل بیت علیهم السلام و سپس با شواهد و متابعات موجود در کتاب های آنها، آن را باطل و نامعتبر سازیم و تا فقه خویش را از شاذ بودن (که آنها ادّعا می کنند فقه اهل بیت فقه شاذ است) درآوریم و در حیطۀ حجیتی که آنها بدان اعتراف دارند داخل سازیم . یعنی با مستند ساختنِ فقهمان از احادیث معتبر نزد دیگران صحت عبادات و معاملاتمان را تایید می کنیم و این گام و امثال آن بود که شیخ محمود شلتوت را واداشت که جایز بودن تعبّد به مذهب اهل بیت را فتوا دهد .

ص:68

سید مرتضی و فقه کلامی

اشاره

به اعتقاد ما، به شیوه فقهی کلامی کسی نمی تواند در آید مگرشخصی که دارای ذهن باز و اطلاعات فراوان نسبت به علوم مختلف - به ویژه علم فقه و کلام - باشد .

بزرگان قبل از سید مرتضی (مانند شیخ مفید) و عالمانی که پس از وی آمدند (شاگردان سید مرتضی یا آنها که وی و شیوۀ او را می پسندیدند؛ مانند شیخ طوسی، علاّمه حلّی، شهید) آن را به کار بستند؛ چراکه دربارۀ این دو علم (فقه و کلام) کتاب هایی - با مراتب متفاوت - دارند .

اینان در این عرصه کتاب نوشتند؛ چنان که در دیگر علوم نگارش هایی دارند . در بیان و توضیح مسائل مورد اتفاق و مسائل اختلافی میان مسلمانان، اینان در نوشته هاشان نوآوری کردند؛ زیرا به دو علم فقه و اصول متعارف، و ابزارهای اجتهاد ( نحو، صرف، رجال، درایه که اجتهاد بر پایۀ آنها صورت می گیرد) به تنهایی، بسنده

ص:69

نکردند، بلکه دستی در مبانی دیگران و علوم دیگر داشتند، نیز به علم اَدیان و آرای مذاهب دیگر آگاهی یافتند و از مسائل پشت پرده بی خبر نبودند و تاریخ اسلام را می دانستند .

اکنون اشارۀ کوتاهی به این دو کتاب می کنیم تا شناختِ اندکی به شیوۀ سید مرتضی رحمة الله به دست آید .

1- کتاب: المسائل الناصریات

اشاره

این نام، عنوان کتابی است که ناصر کبیر (مشهور به اُطروش) جدّ سید مرتضی1 نوشت؛ زیرا مادرش، فاطمه دختر حسن (ناصر صغیر) فرزند احمد بن حسن (ناصر کبیر) اُطروش بن علی بن عُمَر بن علی بن حسین بن علی بن اَبی طالب علیه السلام است .

ناصر کبیر، پس از آنکه سامانیان در سال (279 - 301 ه-) طبرستان را فتح کردند، در سال (301 - 304) والی طبرستان شد . پیش از وی، یکی از پسر عموهایش، حسن بن زید، داعی کبیر (از نسل امام حسن علیه السلام سال های 250 - 270 ه-) در آنجا حاکم بود .

این داعی کبیر در شهر «ری» می زیست، به دعوت اهل دیلم و کلار و چالوس سوی آنها آمد تا آنان را از ظلم عبّاسیان (که پیش از آن از ظلم امویان رنج می بردند) برهاند .

بیشتر اهل منطقۀ رویان به داعی کبیر پیوستند . وی به شهر آمل،

ص:70

سپس به ساری آمد، حاکم ستمگر اموی - با آمدن داعی کبیر - از آنجا گریخت و داعی کبیر بر آن منطقه سیطره یافت .

با تسلط وی بر این شهرها، آنها را به عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و روایات صحیح از امیرالمؤمنین علیه السلام فراخواند و اینکه «حَی عَلَی خیر العمل» را به اذان ملحق کنند . بسمله را آشکارا در نماز بر زبان آورند . بر مرده ها پنج تکبیر بگویند و اعلان داشت که هرکه با این کارها مخالفت ورزد از ما نیست.((1))

این امر، ما را آگاه می سازد که مسائل فقهی اختلافی ازمحورهایی بود که با سیطرۀ حاکم شیعی بر پا می شد و خلاف آنها با سیطرۀ حاکم سُنّی به اجرا درمی آمد؛ یعنی مسائل فقهی اختلافی ضمن محورهای سیاسی وعقیدتی، برای امتداد فکری و عقایدی حاکمان و والیان و اشخاص در این شهرها بود و اینکه آنان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله به کدام گرایش فکری منتسب اند؛ روش صحابه یا شیوۀ اهل بیت علیهم السلام .

یعنی مسائل فقهی ای که از سوی این یا آن حاکم آورده می شد، هویت او را روشن می ساخت و از گرایش اعتقادی و فقهی وی پرده


1- تاریخ طبرستان اثر ابن اسفندیار کاتب : 239 ، و به نقل از آن تاریخ طبرستان (اثر مرعشی م 881 ه-) .

ص:71

برمی داشت که از کدام طرف است؟ عثمانی می باشد یا علوی؟

بنابراین، فقه ارتباطش را با سیاست و عقیده، اندک اندک به دست آورد و حاکم، مخالفانش را از خلال احکام فقهی اختلافی ای که بدان معتقد بودند، شناسایی می کرد؛ اگر موافق رأی او بودند، هم مذهب وی به شمار می آمدند و اگر با وی مخالف بودند از پیروان مذهب دیگر به شمار می رفتند.((1))

بازگشتی به آغاز

به حیات ناصر کبیر (جدّ سید مرتضی) برمی گردیم تا از لابلای کتاب هایش به عقیدۀ وی پی ببریم .

سید مرتضی رحمة الله مقداری از شرح حال اجداد مادری اش را در کتاب «الناصریات» می آورد ، یکی از آنها زندگانی جدّش ناصر کبیر است .

هرکس خواهان آگاهی بیشتر است به مقدّمه این کتاب مراجعه کند، در آن فواید ارزشمندی است .

از چیزهایی که سید مرتضی درباره جدّش ناصر کبیر می گوید، عبارات زیر است :


1- برای آگاهی بیشتر دربارۀ این دو روش، به کتاب «منع تدوین حدیث» (اثر نگارنده) رجوع کنید.

ص:72

فضل ناصر کبیر در علم و زهد و فقه، آشکارتر از خورشید درخشان است، اوست که اسلام را در دیلم نشر داد تا اینکه بعد از ضلالت به آن رهنمون شدند و به درخواستِ وی از جهالت دست کشیدند .

کارهای ارزنده وی بیش از آن است که به شمار آید، و آشکارتر از آن است که پوشیده بماند، هرکه خواستار آن است آن را از جاهای خودش برگیرد .

آری ناصر کبیر، این سید حسینی، نقش بزرگی در جا انداختن مفاهیم اصیل اسلام و تشیع علوی در طبرستان - بعد از داعی کبیر - ایفا کرد، فعالیت وی ادامۀ نقش عمو زاده های حسنی اش از نسل داعی کبیر بود که اوّلین دولت شیعه را در آنجا بنیان نهادند .

امّا سخن پیرامون کتابش :

اصل این کتاب مفقود است، لیکن مسائلی را از آن برگرفتند و برای نوه اش سید مرتضی فرستاده شد تا در آن تأمّل ورزد و بر آنها پاورقی زند و فروع موافق و مخالف را بیان دارد؛ زیرا در مقدّمه کتاب «المسائل الناصریات» آمده است :

مسائل برگرفته از فقه ناصر [به ستم] رسید و در آنها تأمّل کردم و آنچه را سؤال شد با شرح و بیان وجوه آن و ذکر کسانی که در آنها

ص:73

موافق و مخالف اند ، پاسخ دادم .

این نص، الهام بخش آن است که بعضی از مسلمانان در آن زمان این مسائل را از کتاب ناصر کبیر بیرون کشیدند و برای نوه اش سید مرتضی فرستادند تا اختلاف فقه خود را با مذهب جدّش ناصر بیان دارد یا از خلال اقوال نوۀ ناصر بر مذهب ناصر کبیر پی ببرند که آیا شیعۀ دوازده امامی بود یا زیدی است .

سید مرتضی برای سؤال کننده بیان داشت که بیش از از مسائل ارسال شده (یعنی80 مسئله از 270 مسئله آن) با فقه امامیه موافق است و در مسائلی که عدم موافقت آنها با فقه امامیه ادعا شده است، سید ثابت کرد که حق در آنها با امامیه است، هرچند این اقوال به جدّش نسبت یافت.

سپس سید مرتضی رحمة الله ادلّۀ ما را بر این مسائل یافت، یکی پس از دیگری می آورد، آن گاه بازمی گردد تا قول ناساز با قول ما را رد کند و در این راستا، عبارت «لیس لهم» (برای آنها روا نیست) یا «لیس لأحد أن یدّعی» (برای احدی جایز نیست که ادّعا کند) و امثال آن را می آورد که از نظر علمی به رد یا عدم قبول این اقوال دلالت دارد.

یعنی سید مرتضی رحمة الله این اقوال را به عنوان اقوالی که مطرح شده اند وارسی می کند بی آنکه اهمیت دهد که این سخن از جدّ او یا

ص:74

از شخص دیگری باشد با اینکه نسبت به جدّش کمال احترام و تقدیر را دارد .

[این] یعنی [حاکمیت] روح علمی و تفاهم و منطق علمی پاک، در بحث و نقل آرای مذاهب دیگر .

این ارزش ها، بر سید مرتضی و طبعِ قلمِ علمی وی غلبه داشت و در بحث حاکم می شد، نه لجبازی ها یا گرایش طایفه ای .

سید مرتضی قصد نداشت هاله ای از عظمت و احترام بر جدّش بیفکند؛ یعنی بحث ها و مناقشاتش، گویای دفاع از مذهب و اصول اند و این بحث را از روی تعصّب شخصی ننوشت، بلکه هدفش - فقط - دفاع از عقیده و اعتماد بر دلیل اصیل [راستین] بود .

به نظر می رسد کتاب «المسائل الناصریات» و نیز کتاب «الانتصار» تلخیص یا صورت دیگری از کتابی است که سید مرتضی دربارۀ «مسائل الخلاف» نگاشت و امروزه مفقود می باشد با این تفاوت که این کتاب، در دایرۀ فقه مذاهب شیعه و ردّ و بدل ها میان پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام است .

امّا «مسائل الخلاف» و کتابی را که سید مرتضی نگارش آن را از استادش شیخ مفید خواست «الإعلام فیما اتّفق علیه الأعلام» در دایرۀ مقایسه فقه ما (و آنچه را بدان اجماع داریم) با فقه اهل سنّت

ص:75

بود و بیان اینکه ما در مسائل خاصّ خود، تنها نیستیم .

سید مرتضی رحمة الله هنگامی که در «الناصریات» به اجماع استدلال می کند، به جای اجماع [مصطلح] امامیه، به اجماع اهل بیت علیهم السلام ((1)) استدلال می کند تا برای دیگران الزام آورتر باشد و حجیت آنها را بهتر از اعتبار بیندازد .

از این روست که می بینیم در مسئلۀ عدم جواز امامت فاسق می گوید :

این سخن صحیح است، اجماع همۀ اهل بیت با وجود اختلافشان [در دیگر مسائل] بر آن وجود دارد .

و این مسئلۀ، از مسائل معدودی است که اهل بیت - همه شان با اختلافی که در آن دارند - بر آن متفق اند .

در مسئلۀ تکبیر بر جنازه که پنج تکبیر است، می گوید :

دلیل ما بر صحّت این اعتقاد، اجماعی است که بارها ذکر شد، بلکه اجماع همۀ اهل بیت علیهم السلام است .

ما نیز این شیوۀ سید مرتضی را در پژوهش هایمان در زمینه «حَی


1- منظور از اهل بیت - در اینجا - پیروان اهل بیت است، یعنی امامیه، زیدیه واسماعیلیه.

ص:76

علی خیر العمل» [در اذان] و «قبض و ارسال»((1)) (دستْ بسته یا دست باز نماز خواندن) و «عدم جواز التأمین فی الصّلاة) (عدم جواز آمین گفتن در نماز) به عنوان یک معیار علمی برگرفتیم . استدلال ما در همه این مواضع سه گانه، اجماع اهل بیت است، نه اجماع امامیه فقط .

زیرا اجماع اهل بیت علیهم السلام ، کاشف از فقه عترت می باشد، فقهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله امت خود را هنگام اختذف در احکام، بدان ارجاع داد. در برابر مخالفان از اهل سنت، این شیوه در نفوس بهتر جا می افتد و بیشتر برصحّت مطلبی که اثبات آن مدّ نظر است، دلالت دارد .

2. کتاب: الانتصار

این کتاب، اثر دوّمی است که سید مرتضی رحمة الله در عرصۀ تقویت عقیده شیعه از خلال فقه نگاشت. از خلال اسم کتاب و عنوان می توان به هدف تألیف آن پی بُرد .

از معانی «انتصار» استظهار [و چیرگی] بر خصم است . از این رو، معنا ندارد که کار سید مرتضی در این اثر (پس از نامگذاری


1- این عنوان، عنوان مجلّد اوّل کتاب «صلاة النبی» نماز پیامبر و سلسله بدعت هایی است که در آن داخل شد .

ص:77

کتاب بدین اسم و عنوان) از سوی بعضی از فُضلا و نویسندگان، فقه مُقارِن شمرده شود، به ویژه پس از آگاهی به شرایطی که سید مرتضی در آن شرایط در بغداد می زیست و رقابت و تخالف فقهی میان طوایف اسلامی در اوج خویش قرار داشت .

زیرا هدف نهایی در فقه مقارن از هدف در فقه خلاف از نظر تعریف و اصطلاح، جداست و شرایط آن زمان، فقه خلافی را می طلبید که دارای بُعد کلامی باشد، همان روشی که سید مرتضی در بحث هایش در پیش گرفت .

و نیز فقه مقارن، از نظر تعریف و اصطلاح، از فقه خلاف متمایز است.

افزون بر این، فقه کلامی (که قصد توضیح آن را در این سخنرانی داریم) از این نظر از خلاف وفقه مقارن تمایز دارد چرا که خواست و هدف سخن پیامبر در حدیث ثقلین فقه کلامی می باشد؛ زیرا آن حضرت، قرآن و عترت را دو معیار برای رفع اختلاف میان مسلمانان قرار داد، آنچه با سخن عترت موافق باشد سنّت پیامبر است و آنچه بر خلاف آن باشد، عین ضلالت است.

سید مرتضی رحمة الله به خاطر ضرورتی که احساس کرد، کتاب «الانتصار» را نوشت و هدفش از تألیف این کتاب، اجابتِ

ص:78

درخواست وزیر شیعی (پس از فتنه ها ومحنت های مذهبی گذشته) بود؛ زیرا خصم معاند این شایعات را علیه شیعه می پراکند که آنان رافضی اند، اسلام را دور افکندند و به مسائلی اعتقاد یافتند که از فقه مسلمانان جداست و بر خلاف اجماع آنها می باشد .

شیخ مفید، هدفش را از نوشتن «الإعلام» و سبب نگارش آن را بیان می دارد و خطاب به سید مرتضی می گوید :

إنّی مُمتثلٌ ما رُسَمَه مِن جَمْع ِما اتّفَقَتْ علیه الإمامیة مِنَ الأحکام الشرعیة علی الآثار المجتمعِ عَلَیها بَینَهُم عن الأئمّة المهدیة من آل محمّد (صلوات الله علیهم) ممّا اتّفَقَتْ العامّة علی خلافهم فیه، من جملة ما طَابقَهُم علیه جَماعَتُهمُ أو فریقٌ منهم عَلَی حَسَب اختلافهم فی ذلک، لإخْتلافهم فی الآراء والمذاهب؛((1))

آنچه را سید مرتضی ترسیم کرد امتثال نمودم؛ اینکه احکام شرعی را که امامیه بر آن اتفاق نظر دارند و این اتفاق نظر مبتنی بر آثاری است که از امامان علیهم السلام به دست آنان رسید (آثاری که میان آنها اجماعی است) گرد


1- الإعلام : 16 .

ص:79

آوردم .

احکامی که اهل سنّت بر خلاف آنان در آن اتفاق نظر دارند و این اجماع آنها یا اجماعِ همۀ آنهاست و یا اجماعِ فرقه ای از ایشان (بر اساس اختلافی که در این زمینه دارند) زیرا آنها در آراء و مذاهب مختلف اند .

دشمنان شیعه با انتشار مسائل فقهی اختلافی، زمینه چینی می کردند تا شیعه را به بدعت در دین و گمراهی متهم سازند، سپس آنها را از نظر فقهی و سیاسی و اجتماعی از جامعه کنار گذارَند .

این امر، شیخ مفید و سید مرتضی را برانگیخت که در برابر آنها بایستند و با شیوۀ فکری و علمی مورد قبولِ همگان، از اصالت عقیده و مذهب شیعه دفاع کنند .

وزیر شیعی [عمید الدین] از سید مرتضی خواست که برای غلبه بر خصم [طرف مقابل] حجّت و برهان بیاورد، و تنها به عرضه اقوال آنها در کنار اقوال ما و الزام آنها به بعضی از اقوال خودشان (چنان که این کار امروزه در فقه مقارن مرسوم است) بسنده نکند .

ماجرا، چیزی جز این را می طلبید؛ زیرا اشاره به اقوال آنها - به تنهایی - بی آنکه وارسی شوند، فایده ای ندارد و ارائۀ آرای آنها - بدون ردّ آنها - به این اقوال در مراکز علمی ما منزلت و مشروعیت

ص:80

می بخشد و بعضی (به ویژه افراد نا آ گاه وکم مایه)، تصوّر می کنند - که اقوال آنان برخاسته از اجتهاد مشروع می باشد یا فتاوای آنان بر اساس روایت صحیح از رسول خداست و بر اصول درستی بنا نهاده شد و سازوکار آنها شبیه عمل فقهای ما در احکام شرعی است.

سید مرتضی رحمة الله می خواست به تلاش جدیدی دست یازد و از کتاب ها و ادلّه خود آنان، در آن دسته از أقوال آنها که بر خلاف دیدگاه ماست، خدشه کند .

این کار، گرچه به صورت اولیه و ساده بود، لیکن پایه های فقه خلاف را بنا نهاد .

ما در پی گام های سید مرتضی راه می پیماییم و سعی داریم آن را تکمیل کنیم و بپیراییم و آن را به شکل قواعد روش مندِ جدید، درآوریم .

فقیه متکلّم باید به دیگران یادآور شود که ادلّه ای که ما در آنها با دیگران اختلاف داریم از قرآن و سنّت متواتر گرفته شده اند و اختلاف تفاسیر صحابه و تابعان از تفاسیر اهل بیت علیهم السلام ناشی از اختلافِ آبشخور (سرچشمه) است .

اهل بیت علیهم السلام از اصولی روایت می کنند که نسل اندر نسل آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله به ارث بردند .

ص:81

و دیگران طبق رأی و مصلحتی که به نظرشان می آید، امور را تفسیر یا تشریع می کنند؛ زیرا آنان بر این باورند که خدا در این امور چیزی تشریع نکرد یا نصوص شرعی از بیانِ آن قاصرند یا همۀ مسائل را در بر ندارند و همین امر به خلیفه یا فقیه ایشان اجازه می دهد که به رأی خویش فتوا دهد و بر خداست که آرای همۀ مجتهدان را تصویب کند .

در حالی که خدا امری را که برای مردم ذکر نکند، واننهاد، بلکه آن را برای رسولش بیان داشت و رسول آن را برای عترت تبیین کرد و نزد عترت (آل پیامبر) موجود است .

شیوۀ ما ، دعوت مسلمانان به اخذ امور ثابت و اخبار صحیحی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت است، نه اخذ به ظن و گمان و هوای نفس و احتمالات که سازو کارِ فتوای فقهای چهار گانه اهل سنت می باشد.

و نیز بحث های ما بحث های استقرایی اند، نه یک جانبه؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله ، پیامبر همۀ مسلمانان است، نه پیامبر طایفۀ خاص، از این رو، باید نصّ صحیح مروی از پیامبر صلی الله علیه و آله را در کتاب های مسلمانان بکاویم .

اگر این نصّ ثابت شد، همه باید آن را بپذیرند و پیروی نمایند؛ زیرا

ص:82

خواست همۀ ائمّۀ مذاهب اسلامی، همین است :

از ابو حنیفه نقل است که گفت :

اگر حدیث منقول [از پیامبر صلی الله علیه و آله ] صحیح باشد، مذهب من همان است که حدیث بیان می دارد.((1))

و شافعی می گوید :

هرگاه در کتابم چیزی را بر خلاف سنّت رسول خدا یافتید، به سنّت رسول خدا قائل شوید و سخن مرا وانهید.((2))

از مالک رسیده است که گفت :

همانا من بشرم، گاه به خطا می روم وگاه صواب بر زبان می آورم، به رأیم نیک بنگرید، آنچه را موافق کتاب و سنّت بود برگیرید و آنچه را که با کتاب و سنّت موافقت نداشت، رها کنید.((3))


1- العَرْف الشذی شرح سنن الترمذی 1 : 195 ؛ ابن عابدین در الحاشیة 1 : 72 ؛ الآیات البینات : 73 ، اثر نعمان بن محمود آلوسی .
2- اعلام الموقّعین ابن قیم 4 : 179 ؛ تاریخ دمشق 51 : 386 - 387 ؛ الاحتجاج بالشافعی 8 : 1 ؛ حلیة الأبرار (ابو نُعیم) 9 : 107 ؛ الانتقاء فی فضائل الثلاثة الفقها (ابن عبد البرّ) : 75 .
3- الجامع ابن عبدالبر 2 : 29 و91 ؛ تهذیب التهذیب 10 : 8 ؛ البدایة والنهایه 14 :160 ؛ تاریخ دمشق 51 : 389 .

ص:83

از احمد نقل است که گفت :

از من و از مالک و از اَوزاعی و از ثوری تقلید نکنید، از آنجا که آنها گرفتند، برگیرید.((1))

این حدیث نبوی صحیح را (که دستیابی به آن آرزوی همه مذاهب اسلامی است) می توان از خلال تطابق آن با احادیثی که نزد اهل بیت اجماعی اند، دریافت؛ چراکه رسول خدا صلی الله علیه و آله قرآن و عترت را دو معیار اساسی برای شناخت سُنّتِ صحیح قرار داد .

بلکه این امر، همان روشی است که رسول خدا ما را به پیروی از آن فراخواند؛ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله برای شناخت حدیث صحیح از ناصحیح عترت را معیار قرار داد.

لیکن می نگریم که دیگران (اهل سنّت) در استدلال خویش توسعه می دهند و در برابر نص (حدیث صحیح وآیه) به رأی و مصلحت روی می آورند و می خواهند برای این کار به اَخباری از پیامبر صلی الله علیه و آله استدلال کنند که غالباً ضعیف یا موضوع (جعلی) می باشند یا دلالت بر مطلوب ندارند یا برای حکم خاص در صدر اسلام تشریع شدند وعمومیت ندارند.


1- اعلام الموقّعین ابن قیم 2 : 201 و139 ؛ الفتاوی الکبری 5 : 124. نیز بنگرید به، مسائل الإمام احمد (ابو داود) : 276، اَضواء البیان (شنقیطی) 7 : 352؛ الجامع (ابن عبدالبر) 2 : 149 .

ص:84

فقیه باید به طور علمی و استقرائی برای دیگران اثبات کند که قول مخالف با مذهب اهل بیت علیهم السلام عین ضلالت و گمراهی است و قول حق و راست، از ا جماع پیروان اهل بیت علیهم السلام به دست می آید.

اینکه امام معصوم علیه السلام فرمود : «مردم شرق را درنوردند یا غرب، علم را جز نزد اهل بیت نمی یابند» یا می فرماید: «همه فقه رسول خدا و سنّت او نزد ما وجود دارد، نه پیش غیر ما»، همین معنا مدّ نظر است .

این سخن بدان معنا نیست که دیگران (اهل سنّت) را به کلّی از نظر بیندازیم و ادّعا کنیم که چیزی از سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله نزد آنها نیست، بلکه می خواهیم بیان داریم سنّتی که نزد آنها وجود دارد متفاوت است و اگر آنچه نزد آنهاست با آنچه نزد عترت هست مطابق در آید، می توان دریافت که آن سنت، سنّت پیامبر است.

احکام شرعی صحیح - به اجمال - نزد همه وجود دارد، لیکن هرکس به اندازۀ خودش از آن بهره می برد؛ گاه آن را نزد شافعیان می یابیم و گاه نزد حنفیان و گاه نزد مالکیان .

یعنی ما می خواهیم حدیث ثابت نزد خودمان را با احادیثی که نزد آنهاست ثابت کنیم، بیان ریشه های چنین اموری به زبان علمی استقرایی تحلیلی، ما را از احساس ضعف در مقابل آنها و تأثیرپذیری

ص:85

از آنها، باز می دارد .

چندین قرن است که دور ما حصار سیاسی و اجتماعی ظالمانه ای کشیده اند به گونه ای که ما را خارج از دین و مخالف سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله می شمارند . بر ماست که این حصار را بشکنیم و از عزلت سیاسی و اجتماعی بیرون آییم . این کار ممکن نیست مگر از خلال تمسّک به روایاتی که نزد اهل بیت اجماعی است.

همچنین بر ماست که به وسیلۀ میراث حدیثی و فقهی ای که نزد اهل سنّت وجود دارد ، اصالت فقه و عقیدۀ خویش را تأیید کنیم .

همۀ اینها برای آن است که ادّعای شاذ بودن و دوری از سنّت پیامبر را از خود برطرف سازیم .

شناخت تاریخ سیاسی شیعه و اینکه بسیاری از درگیری های مذهبی بر گزاره های فقهی مبتنی بود، برای ما روشن می سازد که اوضاع علمی و اجتماعی در دوران سید مرتضی رحمة الله از حدّ مدارا و مجامله فراتر رفت و به امرِ سرنوشت سازِ بود و نبود شیعه تبدیل شد.

سید مرتضی از خلال بحث های فقهی کلامی، کوشید کاخِ مذهب را استوار سازد و به دفاع از آن بپردازد .

وی عهده دار این امر شد که به مخالفان بگوید که شیعه با اجماع مسلمانان مخالفت ندارد و با مسائل ویژۀ خود، فرقۀ منفردی نیست،

ص:86

بلکه کسانی از مذاهب دیگر - که قبولشان دارید - شیعه را تأیید می کنند، گزاره های فقهی و اعتقادی که شیعه بر زبان می آورد، نزد دیگران (اهل سنّت) هست. وجود این گزاره ها در کتاب های مخالفان شیعه برای آنها حجّت است.

بنابراین، کتاب «الإنتصار» کتابی انتصاری جَدَلی است که با حجّت پشتیبانی می شود و گردآوری اقوال مجتهدان در یک مسئله - فقط - بی موازنه و سنجش و ترجیح میان آنها نمی باشد .

زیرا بنا به قول سید مرتضی نزد وی، «ادلّه واضح و حجّت های آشکاری است که از موافقتِ موافق بی نیاز می سازد و با این ادلّه، مخالفتِ مخالف، شیعه را نمی ترساند» .

لیکن وی به عللی که خود بهتر می داند، به عمد مطالب را به اختصار نگاشت .

اکنون فقراتی از مقدّمه کتاب «الإنتصار» را می آوریم تا به حقیقت امر پی ببرید و منهج سید مرتضی و انگیزه وی را از تألیف این کتاب دریابید :

امّا بعد، آنچه را جناب عالی مقام، وزیر عمیدی (خدا فرمانروایی اش را مستدام بدارد و شأن و مکانت وی را همواره بالا ببرد) ترسیم کرد، امتثال می کنم .

ص:87

[وی از من خواست] مسائل فقهی ای را بیان دارم که با دستاویزی به آنها بر شیعه امامیه بهتان می زنند و ادّعا می کنند که شیعه با اجماع [امّت] مخالف است، در حالی که در اکثر این مسائل، دیگر علما و فقهای متقدّم یا متأخّر با شیعه موافق است .

و بر مسائلی که موافقتی با آنها از دیگران با شیعه به چشم نمی خورد، دلایل روشن و حجّت های آشکاری وجود دارد که از همسویی موافق بسنده می کند و مخالفتِ مخالف - با شیعه - وحشت پدید نمی آورد.

و اینک من آن را بیان می دارم و شرح می دهم و شبهۀ معترض را از آن می زدایم.

اکنون این کار را با تکیه بر ایجاز و اختصاری که به این مهم خلل وارد نسازد، می آغازم گرچه بیرون از زیاده گویی است که ملال می آورد و خاطر را می رنجاند .

و توفیق از جانب خداست، بر او توکل می کنم و از او یاری می خواهم و به او پناه می آورم .

از اموری که باید مُقدّم داشت (و آن اصلی است که

ص:88

بحث ما فرع آن است و از آن منشعب می شود) این است که : شناعت تنها در مذهبی واجب است که دلیلی وجود ندارد که آن را تقویت کند و حجّتی برای قائل به آن مذهب نیست؛ چراکه باطل تهی از حجّت ها و دلیل های روشن و تهی از دلالت هاست .

امّا آن مذهبی که برایش دلیلی است که آن را تقویت می کند و حجّتی وجود دارد که استوارش می سازد، آن مذهب حقّ الیقین (درست مطابق واقع) است، مخالفت با آن مذهب و کمی شمارِ قائلان بدان مذهب، آن را آسیب نمی زند .

چنان که در مورد اوّل، اتفاق بر آن مذهب و فزونی معتقدان، آن را سود نمی بخشد .

از کسی که به مذهبی اعتقاد می یابد، از دلیل وی بر صحّت آن مذهب و از حجّتی که وی را سوی آن مذهب راند، می پرسند، نه از شمار موافقان یا مخالفان .

افزون بر این، هیچ یک از فقهای شهرها نیست مگر اینکه به مذهب منحصر به فرد خودش قائل است و همه مخالفانش بر خلافِ اویند .

ص:89

از این رو، چگونه شناعت بر شیعه را به سببِ مذاهب منحصر به فرد آنها جایز می شمارند و این شناعت را بر دیگر فقیهانی که مذهب منحصر به فرد دارند (مانند : ابوحنیفه، شافعی، مالک و افراد متأخّر از آنها) و همۀ فقها در آن مذهب با وی مخالف اند، جایز نمی دانند؟!

فرق میان [آرای] مذاهبی که شیعه در آنها منحصر به فرد است و دیگران در آنها با شیعه موافق نیستند و میان [آرای] مذاهبی که ابو حنیفه یا شافعی در آنها منحصر به فرد است و موافقی برای آن دو در آنها وجود ندارد، چیست؟((1))

این سخن سید مرتضی در جوانب خویش معانی فراوانی را در بر دارد:

یکم : سید مرتضی رحمة الله «الإنتصار» را به درخواست عمید الدوله نوشت و این امر بدان معناست که وی آن را در پاسخ به یک شبهه اعتقادی نگاشت که در آن زمان متداول بود و بر سر زبان ها افتاد .

سید مرتضی رحمة الله خواست این شبهه را برطرف سازد، واماواگرهای


1- الإنتصار : 76 .

ص:90

فکری ناشی از آن را برطرف سازد .

یعنی سید مرتضی برای سرگرمی یا فقط به خاطرِ بیان علم و فضل، این اثر را ننوشت .

دوّم : شناعت تنها در مذهبی واجب است که دلیلی که آن را تقویت کند ندارد و برای قائلش در آن حجّتی نیست، امّا مذهبی که برای آن دلیل هست، آن مذهب (راست و درست) است، مخالفتِ مخالفان و قلّتِ قائلان، به آن مذهب ضرر نمی رساند... .

سید مرتضی با این سخن، می خواهد بگوید که به خاطر دلیل قوی و حجّتی که دارد، تشنیع بر وی و بر مذهبش، او را نمی ترساند.

سوّم : سید مرتضی رحمة الله بیان می دارد که کثرت قائلان به قولی، آن را حجّت نمی سازد؛ زیرا حجّت ودلیل مدعا را مقدم می دارد، هرچند متمسّکان به آن اندک باشند .

گرایش همه مردم به قول وعقیده ای با وجود ضعف آن قول وعقیده، فایده ای برای آن ندارد .

از کسی که به مذهبی معتقد است از صحّت دلیل او و از حجّتی که او را به آن مذهب رهنمون شد می پرسند، نه از کسانی که با او در آن مذهب موافق یا مخالف اند؛ یعنی هیاهوی تبلیغاتی در بحث علمی سودمند نمی افتد .

ص:91

چهارم: اختلاف در آراء، سنّت زندگی است، هیچ فقیهی نیست مگر اینکه رأی منحصر به فردی دارد؛ زیرا در فقه اهل سنّت، آرای شاذّی هست که برخلاف قول مشهور می باشد؛ مانند اقوال اَوزاعی، لَیث بن سعد، حسن بَصْری، ابن جَریر طَبَری (و دیگران).

در این عرصه، چیزی را نمی توان عَلَم کرد و اعتراضی هم نیست.

بنابر این، چرا شناعت بر شیعه را جایز می شمارند با اینکه موافقی از دیگر مذاهب با آن هست؟ و تشنیع بر اینان را با اینکه رأی منحصر به فرد دارند، جایز نمی دانند؟!

فرق میان آنچه در آنها شیعه منحصر به فرد است و آنچه ابوحنیفه یا شافعی یا دیگران در آن منحصر به فردند، چیست؟

سید مرتضی رحمة الله می گوید :

دست کم شیعه را به منزله ابن حنبل، داود [ظاهری]، محمّد بن جَریر طَبَری در مسائل انفرادی شان، قرار دهید!

شما آنها را در مسائل انفرادی شان، فقط مخالف می شمارید، چرا در مورد شیعه این کار را نمی کنید؟

ص:92

این رویکرد، ظلم و ستم در حقّ شیعه است.((1))

سپس سید مرتضی رحمة الله به خصوص، به مذهب ابو حنیفه متعرّض می شود، می گوید :

چرا وی را تشنیع نمی کنید که به مذهبی اعتقاد یافت که احدی پیش از او بدان قائل نبود؟! و بر شیعه به مانند این کار، بهتان می زنید؟!((2))

آری، سید مرتضی رحمة الله خواست آرایی را که در این زمینه گفته اند یا می توان گفت بکاود و در آنها خدشه کند .

پژوهشگر در عرصۀ فقه کلامی، باید این مقدّمه پرمحتوا را با تدبُّر مطالعه کند تا از آنها در بحث خود بهره ببرد .

زیرا این کتاب یک سند تاریخی است که از قرن پنجم هجری باقی ماند و بیانگر شیوه ای است که عالم همه جانبه نگری همچون سید مرتضی رحمة الله هزار سال پیش به خاطر نیازی که احساس کرد، بنیان نهاد.

پرسشی که در اینجا به ذهن می آید این است که این شیوه سید مرتضی رحمة الله فقط برای آن دوره زمانی ترسیم شد یا [الگو و] روشی


1- الإنتصار : 77 .
2- همان .

ص:93

است که برای به کار بستن آن در زمان ما و زمان های بعد نیز شایستگی دارد؟

آیا آنچه را سید مرتضی رحمة الله تقدیم داشت، فقه مقارن شمرده می شود؟ یا فقه اختلافی است؟ یا چیز دیگری می باشد؟

اگر شیوۀ سید مرتضی را در دیگر کتاب ها و رسائل فقهی یا اعتقادی او وارسی کنیم می توانیم به پاسخ این دو سؤال دست یابیم

و اینکه آنچه را سید مرتضی در این رساله ها و کتاب ها نگاشت با کدام یک از این روش ها سازگار است .

لیکن پیش از همه اینها ، باید روش های فقهی مطرح شده در مسائل اختلافی را بشناسیم و آنچه را روایات اهل بیت علیهم السلام و اقوال آنها در تعامل با فقه دیگران در نظر دارند، بدانیم تا در پایان به این پاسخ دست یابیم .

ص:94

سه روش فقهی برای گفتمان در قلمرو مسائل اختلافی

اشاره

برای گفت و گو در چهارچوب مسائل اختلافی، سه روش فقهی وجود دارد :

· فقه مقارن

· فقه اختلاف

· فقه کلامی

1. فقه مقارن

فقه مقارن، گردآوری آرای مجتهدان و ادلّۀ آنها در مسائل اختلافی بین مذاهب است و تبیین اسباب اختلاف آنها، بی آنکه رأی هیچ کدام از آنها بر دیگری ترجیح داده شود .

این کار تا حدودی به کار فقهای ما در تعلیقات بر کتاب «العروة الوثقی» (اثر سید کاظم یزدی) شبیه است .

مثلاً فتوای ده تن از فقها را در ذیلِ متن کتاب «العروه» می نگریم.

لیکن نویسنده در فقه مقارن، ادلّۀ فقهای مذاهب دیگر و طریقه فهم آنها را پهلو به پهلو (در کنار هم) می آورد و برایش اهمیتی ندارد که با گوینده موافق یا مخالف باشد .

ص:95

گاه فقیه [در فقه] مقارن - بعضی از زمان ها - به قول کسی از مذهب دیگر که با او موافق است (برای الزام وی به آنچه قائل است و پشتیبانی قول خودش) یاری می جوید .

2. فقه اختلاف

اشاره

فقه اختلاف یک روش علمی جَدَلی است . عالمی از یکی از مذاهب اسلامی به آن بر ادلّۀ مذهب دیگر یاری می جوید؛ از سویی دلیل مذهب خویش را بیان می دارد واستوار می سازد و از دیگر سو، دلیل مذهب دیگر را تضعیف می کند .

فقه اختلاف را چنین تعریف کرده اند :

علمی که به وسیله آن توانِ حفظ احکام فرعیه مورد اختلاف میان ائمّۀ مذاهب یا ویران سازی آنها به وسیلۀ بیان حجّت های شرعی و خدشه در ادلّه، فراهم می آید.((1))

این سخن، بدان معناست که فقهِ خلاف، در آنِ واحد، دو کار را [با هم] انجام می دهد : تخریب و فروپاشی، و ساخت و ساز .

وی یا پاسخ گوست، که وضع شرعی را حفظ می کند یا پرسشگر


1- دراسات فی الفلسفة الإسلامیة تفتازانی : 127 به نقل از «تسهیل الوصول : 10» (چنان که در «الأُصول العامّه : 90 ، اثر سید محمّد تقی حکیم» آمده است) .

ص:96

است که آن را منهدم می سازد.((1))

ابن خلدون در مقدّمه اش به اختلاف میان مجتهدان «اهل سنت» در نصوص شرعی و اصول فقهی اشاره می کند تا اینکه می نویسد :

میان آنان در صحیح دانستن هر کدام، مذهب امامش را((2))مناظراتی روی داد، این کار بر اساس اصول صحیح و شیوه های استوار جاری می شد، هر کدام به وسیلۀ آنها بر مذهبی که آن را تقلید می کرد و بدان تمسّک می جُست، احتجاج می کرد .

این کار، در همۀ مسائل شرعی و در هر بابی از فقه جریان یافت:

گاه اختلاف میانِ شافعی و مالک بود و ابو حنیفه با یکی از آن دو موافقت داشت .

گاه اختلاف میان مالک و ابوحنیفه بود و شافعی با یکی از آن دو موافقت داشت .

و گاه اختلاف میان شافعی و ابو حنیفه بود و مالک با یکی از آن دو موافقت داشت .


1- الأُصول العامّه : 90 به نقل از مصادر پیشین .
2- که یکی از مذاهب چهارگانه بود.

ص:97

در این مناظرات، مآخذ این امامان و انگیزه های اختلاف و پایگاه های اجتهادشان بیان می شد و این صنف از علم «خلافیات» نام یافت .

صاحب این علم باید قواعدی را بداند که به وسیله آنها به استنباط احکام دست می یابد (چنان که مجتهد نیز به آنها نیاز دارد) جز اینکه مجتهد برای استنباط احکام به آنها نیاز دارد و صاحب خلافیات برای حفظ مسائل استنباط شده به آنها نیازمند است تا مخالف نتواند با ادلّه اش آنها را منهدم سازد .

به جانم سوگند، این علم، در شناخت مآخذ ائمّه و ادلّۀ آنها، علم پر فایده ای است، و گذشت که مطالعه کنندگانِ آن باید از توانمندی استدلال (در آنچه استدلال بر آن را قصد کنند) برخوردار باشند.((1))

این روش از روش اوّل از نظر استدلال قوی تر و کارآمدتر می باشد .

گاه با مسامحه، فقه مقارن بر فقه اختلاف (و به عکس) اطلاق


1- مقدّمه ابن خلدون : 456 - 457 .

ص:98

می شود، در نوشته های نویسندگان جدید این مسامحه را زیاد می نگریم .

سید مرتضی کدام یک از این دو روش را پیمود؟

شایان توجه و تأکید است که : آگاهان بر رویدادهای سیاسی و اجتماعی عهد سید مرتضی و کسان پیش از وی (مانند شیخ مفید) می دانند که سید مرتضی در کتاب «الانتصار» نمی خواهد [رویکردها] و نقطه نظرهای فقهای مذاهب دیگر را به عنوان آرای صحیحی ارائه دهد که در شناخت حکم شرعی دخیل اند یا این اقوال با روایات اهل بیت برابری می کنند یا حاکی آنهایند یا منقول از این امام از ائمّۀ مذاهب یا آن امام، جزئی از حق است .

حتّی وی نمی خواهد این اقوال را در کتابش به عنوان فقه شرعی قابل اخذ، عرضه کند .

وی تنها این اقوال را از باب اِخبار به آنچه اهل سنّت قائل اند می آورد و نیز برای احتجاج و یاری جستن بر آنها از باب قاعدۀ الزام، و وارد شدن بر ایشان از جایی که آنها داخل شریعت شدند .

زیرا معقول نیست که سید مرتضی رحمة الله قول شافعی و ابو حنیفه را در کنار کلام امام باقر و صادق علیهما السلام سخن شرع و دین بداند .

سید مرتضی رحمة الله بر سخن پیامبر صلی الله علیه و آله آگاه است که در اینکه امر

ص:99

شریعت به کجا می انجامد چه فرمود.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

تَعْمَلُ هذِهِ الأُمّة بُرهةً بکتابِ الله ِ، ثُمّ تعملُ بُرهةً بسنّة رسولِ الله، ثمّ تعمل برهةً بالرأی؛ فإذا عملوا بالرأی فقد ضلّوا وأضلّوا ؛((1))

این امّت در بُرهه ای به کتاب خدا عمل می کنند، سپس در بُرهه ای به سنّت رسول خدا عمل می کنند، پس از آن برهه ای به رأی عمل می کنند .

هرگاه به رأی عمل کردند، گمراه می شوند وگمراه می سازند.

و قول امام صادق علیه السلام که فرمود :

إنّ النَّاسَ سَلَکُوا سُبُلاً شَتّی، منهم مَن أخذَ بهواهُ، ومنهم من أخذَ بِرأیهِ، وإنّکم أَخَذْتُم بأمرٍ له أصلٌ؛((2))

مردم راه های مختلف را پیمودند؛ برخی هوای نفس خویش را در پیش گرفتند و بعضی به رأی خود چسبیدند، و شما [شیعیان] امری را برگرفتید که دارای


1- مسند ابی یعلی 10 : 240 ، حدیث 5856 ؛ فردوس الأخبار 2 : 63 ، حدیث 355.
2- المحاسن : 156 ، حدیث 87 ؛ وسائل الشیعه 27 : 50 ، حدیث 33181 .

ص:100

اصل است وریشه.

از ابن اَبی عُمَیر، از چند نفر، از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود:

لَعَنَ الله أصحابَ القیاسِ؛ فإنّهُم غَیروا کلامَ الله وسُنَّةَ رسولِ الله صلی الله علیه و آله ، واتّهموا الصادقینَ فی دینِ الله ؛((1))

خدا اصحاب قیاس را لعنت کند، آنان کلام خدا و سنّت پیامبر را تغییر دادند و صادقان را در دین خدا متهم ساختند.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت است که فرمود :

إیاکُم وأصحابَ الرَّأْی؛ فإنّهم أعیتْهُمُ السُّنَنُ أنْ یحَفظُوها فقالوا فی الحلالِ والحَرامِ برأیهِمْ، فَأَحلّوُا ما حَرَّمَ الله وحَرَّمُوا ما أحلَّهُ الله، فَضَلّوا وأَضَلُّوا ؛((2))

از اصحاب رأی بپرهیزید، آنها از حفظ سنّت ها درماندند و در حلال و حرام به رأی خویش سخن گفتند؛ حرام خدا را حلال دانستند و حرام خدا را حلال شمردند؛ از این رو، گمراه شدند و گمراه


1- امالی مفید : 52 ؛ وسائل الشیعه 27 : 59 ، حدیث 33194 .
2- غوالی اللآلی 4 : 65 .

ص:101

ساختند .

و این سخن امام علی علیه السلام که فرمود :

اُنْظُرُوا أهلَ بیتِ نبیکُم فالْزَمُوا سَمْتَهُمْ ... لاَ تَسْبِقُوهم فَتَضِلُّوا، ولا تتأخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا؛((1))

به اهل بیت پیامبرتان بنگرید و راه و روش آنها را برگیرید ... از آنها پیش میفتید که گمراه می شوید و از آنها عقب نمانید که هلاک می گردید .

و نیز از آن حضرت نقل است که فرمود :

إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ الله إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً، وَأَحْیی بِدْعَةً مَتْرُوکَةً؛((2))

بدترین مردم نزد خدا امام ستمگری است که گمراه شد و به وسیله او دیگران گمراه شدند؛ سنّت زنده را میراند و بدعت متروک را زنده ساخت .

و این سخن که :

مَنِ اسْتَرْشَدَ غَوِیاً ضَلَّ؛((3))

هرکه از اغواگر منحرف راهنمایی بجوید، در گمراهی


1- نهج البلاغه ، ضمن خطبه 97 .
2- همان ، ضمن خطبه 164 .
3- غرر الحکم : 28 ، حدیث 1685 .

ص:102

می افتد .

و اینکه :

مَنْ یطْلبُ الهدایةَ مِن غیرِ أهلِها یضِلُّ؛((1))

هرکه هدایت را از غیر اهل آن بطلبد، گمراه می شود .

همچنین از امام علی علیه السلام نقل است که فرمود :

یا مَعْشَر شیعَتِنا المُنتَحِلِینَ مودَّتَنا، إیاکُمْ وأصحابَ الرأی فإنَّهُم أعداءُ السُّنَنِ، تَفَلَّتَتْ مِنْهُمُ الأحادیثُ أنْ یحفظُوها، وأعْیتْهُمُ السُّنَّةُ أَنْ یعُوها؛((2))

ای گروه شیعیان ما که مودّت ما را به خود نسبت می دهید، از اصحاب رأی برحذر باشید که آنان دشمنان سُنَن اند؛ احادیث از دستشان در رفت نتوانستند آنها را حفظ کنند، و از فهم و درک سنت درماندند.

تا اینکه می فرماید :

فَسُئِلُوا عَمّا لا یعْلَمونَ فأَنِفُوا أن یعْتَرفوا بأَنَّهُم لا یعْلَمُونَ، فعارَضُوا الدِّینَ بآرائهم، فَضَلُّوا وأضَلُّوا ؛((3))


1- همان ، حدیث 1688 .
2- مستدرک الوسائل 17 : 309 ، حدیث 21429 .
3- همان .

ص:103

از آنچه نمی دانستند سؤال شدند، غرورشان اجازه نداد که به نادانیشان اعتراف کنند؛ از این رو، با آرای خویش با دین [در افتادند و] مخالفت ورزیدند، گمراه شدند و گمراه ساختند .

قول رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان اهل بیت علیهم السلام به چه کسانی اشاره دارد؟ چه کسانی هوای نفس خویش را در پیش گرفتند یا به رأی خویش چسبیدند؟

اصحاب قیاس و نفرین شده ها که صادقان علیهم السلامرا در دین خدا متهم ساختند، کیانند؟

چه کسانی هدایت را از نااهلان جُستند؟

چه اشخاصی از منحرفان راهنمایی خواستند؟

نزدیکی میانِ وجود کلمه «ضلال» (گمراهی) در این نصوص و سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیث ثقلین (که فرمود : «ما إن أَخَذْتُم بهما لَنْ تَضِلّوا» تا به این دو بچسبید هرگز گمراه نمی شوید) به چه معناست؟

آیا همۀ این نصوص به فقه اهل سنّت، گوشه و کنایه نمی زند و به این امر رهنمون نیست که آنان به خاطر پیروی از هوای نفس و

ص:104

قیاس و به دلیل جهلشان به احکام((1)) و ترک احادیث و عدم عمل به سنّت های صحیح صادر از پیامبر (با پیروی از حُکّام) گمراه شدند؟

با مراجعه به روایات صحیحی که در مجموعه های حدیثی هست، می توان دریافت که امامان اهل بیت علیهم السلام به فقه ابو حنیفه و مالک و شافعی و احمد اعتراف نمی کردند، بلکه آن را دور از سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله می دیدند و تصریح می کردند که اینان به سبب مخالفت با شریعت خدا، گمراه شدند .

أئمّه علیهم السلام در راستای بیان حقیقت و برای آنکه مردم تحت تأثیر اینان قرار نگیرند، این کلمات را دربارۀ این پیشوایان بر زبان می آوردند؛ زیرا ابو حنیفه از دو سالی که منصور امام صادق علیه السلام را به عراق فراخواند، بهره برد و در درس آن حضرت حضور یافت تا آنجا که این سخن از وی مشهور است که گفت: لولا السَّنَتان لَهَلَکَ النُّعمان؛((2)) اگر آن دو سال نمی بود، نُعمان هلاک می شد .

امام صادق علیه السلام برنمی تافت که ابو حنیفه شاگردش باشد و فقه آن حضرت را نشر دهد؛ زیرا می دانست که وی شیوه ای را می پیماید که امام آن را نمی پذیرفت .


1- بنگرید به کتاب «صلاة النبی وسلسلة المحدثات الواقعة فیها» اثر نگارنده .
2- مختصر التحفة الاثنا عشریه اثر آلوسی : 8 .

ص:105

و نیز شاگردان امام و اصحاب آن حضرت (مانند: محمّد بن مسلم و زُراره و ابو بصیر) ابو حنیفه را به عنوان همتای خویش در درس و بحث نمی پذیرفتند .

زیرا ابو حنیفه بر رأی و قیاس به عنوان یکی از اصول تشریع اعتماد می ورزید و امام علیه السلام به این روش [در شریعت] کنایه می زد .

شهید (سید محمد باقر صدر) در مقدّمۀ کتاب المعالم الجدیده به بعضی از موارد اختلافی اشاره می کند که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله پدید آمد و اینکه چگونه آنان در طرح این اندیشه پلّکانی بالا رفتند تا اینکه سرانجام به تصویب احکام از سوی خدای متعال برای همۀ مجتهدان، قائل شدند .

شهید صدر رحمة الله می نگارد :

این فکر و اندیشه، رشد کرد و به تدریج خطر آن به اوج خود رسید؛ زیرا این طرز تفکّر از اتهام قرآن و سنّت (یعنی بیان شرعی) به نقص و عدم دلالت بر حکم (در بسیاری از قضایا) به اتهام نفسِ شریعت به نقص و عدم فراگیری آن، جنبه های مختلف شئون حیات را انتقال یافت .

مسئله، مسئلۀ نقصان در بیان و توضیح به شمار نمی آمد،

ص:106

بلکه ذات تشریعِ الهی ناقص دانسته شد .

دلیل آنان بر این نقص خیالی در شریعت، این بود که شریعت تشریع نشد تا در ضمیر غیب (و دور از دسترس) مسلمانان پوشیده ماند، شریعت از طریق کتاب و سنّت تشریع و تبیین شد تا بدان عمل شود و راه و رسم اُمّت در زندگی باشد .

و از آنجا که نصوص کتاب و سنّت - به نظر ایشان - بسیاری از قضایا و مسائل را در بر ندارد، ناقص است و خدا در اسلام جز احکام معدودی را (که همان احکامی است که بیان آنها در کتاب و سنّت آمده است) تشریع نکرد، و تشریع در دیگر عرصه ها را به مردم یا (به تعبیر اَخصّ) به فقهای مردم وانهاد تا بر اساس اجتهاد و استحسان، به تشریع دست یازند به شرط اینکه در این کار با احکام مشخص تشریع یافته در کتاب و سنّت نبوی، مخالفت نورزند.((1))

در حالی که اهل بیت علیهم السلام بر کسانی که شریعت را به نقص متهم


1- المعالم الجدیده : 37 - 38 .

ص:107

می ساختند (یا به تصویب آرای قاضیان و اهلِ فتوا قائل بودند) به شدّت می تاختند و آنها را محکوم می کردند؛ زیرا شریعت را کامل و تام می دانستند . هرگاه این مقدّمه ثابت شد، بر ماست که مثلاً بر فتاوی ابو حنیفه که بر خلاف اجماع اهل بیت است آگاه شویم تا مخالفت آنها را با سنّت پاک پیامبر (که بدان اعتراف دارند و طبق اصول آنهاست) تبیین کنیم .

رویکرد ما با فتاوای دیگر امامان مذاهب چهارگانه اهل سنّت - که بر خلاف دیدگاه اهل بیت است - به همین گونه است .

بر ماست که از خلال این وارسی ها جهل و دوری آنها را از سنت پیامبر بیان داریم و اینکه به فقه و حدیث احاطه ندارند و بدین سان برای همه روشن شود که آنان سزامند پیروی نیستند .

زیرا روش گروه حاکم، مرجعیت امام علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت را برنمی تافتند، می کوشیدند از خلال خلق فضاهای فکری و مصادر تشریع آن را به گونه ای دور زنند که ایشان را به میراث علمی اهل بیت نیازمند نسازد و آن همین مذاهب مورد اعتماد امروزین نزد اهل سنّت است.

کلمات اهل بیت علیهم السلام رأی و قیاس را درهم می کوبد و بر مردم تأکید دارند که جز از طریق آنان علیهم السلام نمی توان به سنّت نبوی رسید .

ص:108

با توجه به این آموزه ها، چگونه می توانیم به فقه مقارن فراخوانیم؟!

آری، روش عقلی و نظری، گاه انسان را به ثوابت موجود نزد دیگران فرا می خواند تا اعتقادش را تقویت کند .

امام صادق علیه السلام از این روش بهره برد تا کسانی را که از مسائل اختلافی از او می پرسیدند به علما و محدّثان آنها ارجاع دهد تا به آنان بفهماند که آنچه را امام علیه السلام می فرماید، نزد آنان نیز وجود دارد .

این کار، اعتراف امام علیه السلام به صحت باورهای آنها نبود، بلکه برای آن صورت می گرفت که از آنان بر صحّت آنچه خود می گوید، اقرار گیرد .

امام علیه السلام در پاسخ سؤال اسماعیل بن فَضْل هاشمی (که دربارۀ صیغه از او پرسید) فرمود :

عبدالملک بن جُرَیج را ملاقات کن، و مسئله را از وی بپرس، نزدش در این باره علمی هست .

می گوید : ابن جُرَیج را دیدار کردم، روایات فراوانی را در حلال بودن صیغه برایم املا کرد .

در میانِ آن روایات، این سخن بود که صیغه، وقت [خاص] و عدد [مشخص] ندارد .

ص:109

تا اینکه می گوید : آن کتاب و [نوشته] را نزد امام صادق علیه السلام آوردم، فرمود : «وی راست گفت» و سخنان ابن جُرَیج را تصدیق کرد.((1))

اینکه امام علیه السلام سائل (پرسشگر) را به ابن جُرَیج ارجاع داد، برای حجّت بودن کلام ابن جُرَیج - به خودی خود - نبود، بلکه برای حجّتی بود که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد او وجود داشت و اینکه اگر صیغه نزد ابن جُرَیج حلال نبود (بلکه بر اساس ادّعای اهل سنّت، منسوخ بود) فقیه اهل مکّه (ابن جُرَیج در قرن دوّم هجری) آن را نقل نمی کرد و قول شافعی دربارۀ وی صحّت نداشت که گفت : ابن جُرَیج، هفتاد زن را صیغه کرد.((2))

ابن حَجَر عَسْقلانی نیز در شرح حال جَریر بن عبدالحمید ضَبِّی می گوید :

محمّد بن عمرو زُنَیجْ می گوید : شنیدم جَریر می گفت : ابن اَبی نَجیح و جابر جُعفی وابن جُرَیج را دیدم، از هیچ کدام آنها حدیث ننوشتم ...

و امّا ابن جُرَیج، متعه [صیغه زنان] را حلال می دانست((3)) در


1- الکافی 5 : 451 ، حدیث 6 ؛ وسائل الشیعه 27 : 138 ، حدیث 5 .
2- بنگرید به ، تهذیب التهذیب 6 : 406 ، شماره 855 .
3- تهذیب التهذیب 2 : 75 ، شماره 116 .

ص:110

تهذیب الکمال آمده است :

ابن جُرَیج به فرزندانش درباره شصت زن وصیت کرد و گفت با آنها ازدواج نکنید که مادرانِ شمایند .

وی به متعه (صیغه) اعتقاد داشت.((1))

آنچه را می خواهم بر آن تاکید کنم این است که سید مرتضی با روش عقلی و نقلی اش، نمی خواست به عرضۀ اقوال (به صرف اینکه اقوال اند) بسنده کند، بلکه می خواست ادلّۀ پیشین را وارسی و نقد کند و با منطق فطرت و عقل و دلیل، میان آنها ترجیح دهد .

یعنی وی می خواست ادلّۀ اختلافی و سپس دلایل کلامی را بکاود و بررسی نماید .

سید مرتضی رحمة الله در مقدّمۀ رساله اش، روش خویش را با دیگر اهل قبله توضیح می دهد، می گوید :

خدا پروردگار ما، محمّد پیامبر ما، اسلام دین ما، قرآن امام ما، کعبه قبلۀ ما و مسلمانان برادرانِ ما، وعترت پاک پیامبر (و صحابه و تابعان به احسانِ آنها) سَلَف و پیشوایان مایند .


1- تهذیب الکمال 4 : 544 .

ص:111

و کسانی از قرن های بعد ایشان که به هدایت آنان تمسّک جستند، جماعت و اولیای مایند، هرکه خدا را دوست بدارد، دوست داریم و هرکه خدا را دشمن بدارد، دشمن می داریم؛ با هرکه با خدا دوست است، دوستیم و با هرکه با خدا دشمن است، دشمنیم.

و دربارۀ آنچه اهل قبله در آن اختلاف دارند، اصولی را قائلیم که آنها را شرح می دهیم و بیان می داریم.((1))

عقاید حقّ سید مرتضی و روش علمی او در زندگی، این است .

سید مرتضی رحمة الله در این سخن، کلیات عقاید خویش را که بر آنها تکیه دارد (یعنی تولّی و تبرّی که اصل اسلام اند) بیان می کند و شیوۀ تعامل خود را با اهل قبله در عقاید و فقه (با اصولی که آنها را در کتابش شرح و تبیین می کند) روشن می سازد و به عرضۀ آرای دیگران - فقط - بسنده نمی کند .

یعنی وی روشی را می پیماید که امیرالمؤمنین علیه السلام برای اصحابش پسندید و عین شیوه ای است که امام رضا علیه السلام درباره چگونگی احیای امرشان علیهم السلام بیان داشت :

یتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَیعَلِّمُهَا النَّاسَ؛ فإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا


1- رسائل المرتضی 2 : 187 .

ص:112

مَحَاسِنَ کَلاَمِنَا لاتَّبَعُونَا؛((1))

(خدای رحمت کند کسی را که) علوم ما را بیاموزد و به مردم بیاموزاند؛ چراکه مردم اگر نیکویی های کلام ما را بدانند، ما را می پیروند .

امام علی علیه السلام سیاست فرمان بَری اجباری را نمی پسندید، بلکه مردم را فرامی خواند که با دلیل و برهان، باید دیگران را بر اعمال بد سرانِ اهل سنّت آگاهانید و برای مردم روشن ساخت که صحابه ای که بر او پیشی گرفتند، در رسیدن به حق، خطا کردند و دچار اشتباه شدند .

امام علی علیه السلام در خطبه اش بیان می دارد که والیان قبل از آن حضرت، احکام فراوانی را تغییر دادند و آن حضرت درصددِ اصلاح آنها و بازگرداندن آنها به همان گونه ای است که در زمان تشریع وجود داشت .

و نیز بیان می دارد که سبب اختلاف نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله از چهار شخص فراتر نمی رود.

وَإِنَّمَا أَتَاکَ بِالْحَدِیثِ أَرْبَعَةُ رِجَالٍ لَیسَ لَهُمْ خَامِسٌ :


1- معانی الأخبار : 180 ، حدیث 1 ؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 1 : 307 ، حدیث 69 .

ص:113

رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلاْءیمَانِ، مُتَصَنِّعٌ بِالاْءسْلاَمِ ...

فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَاذِبٌ لَمْ یقْبَلُوا مِنْهُ، وَلَمْ یصَدِّقُوا قَوْلَهُ ...

وَرَجُلْ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله شَیئاً لَمْ یحْفَظْهُ عَلی وَجْهِهِ فَوَهِمَ فِیهِ وَلَمْ یتَعَمَّدْ کَذِباً، فَهُوَ فِی یدَیهِ وَیرْوِیهِ وَیعْمَلُ بِهِ، وَیقُولُ : أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله .

فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِیهِ لَمْ یقْبَلُوهُ مِنْهُ، وَلَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ کَذلِکَ لَرَفَضَهُ؛((1))

حدیث را چهار شخص برایت می آورد، پنجمی برای آنها نیست:

شخص منافقی که اظهار ایمان می کند، و اسلام را به خود می بندد ...

اگر مردم می دانستند وی منافق و دروغ گوست، از وی نمی پذیرفتند و سخن او را تصدیق نمی کردند ...

و شخصی که از رسول خدا چیزی را شنید، آن را بر وجه خودش حفظ نکرد، در آن به اشتباه افتاد و به عمد


1- نهج البلاغه 2 : 189 ، خطبه 210 ؛ الکافی 1 : 62 ، حدیث 1 .

ص:114

دروغ نگفت. حدیث [به گونه نادرست] در دستِ اوست، آن را بیان می دارد و بدان عمل می کند و می گوید : آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم .

اگر مسلمانان می دانستند که وی در آن به اشتباه افتاد، آن را از وی نمی پذیرفتند، و اگر خودش می دانست که اشتباه می کند، آن شیوه را وامی نهاد ...

روش اسلام صحیح، این است و سید مرتضی رحمة الله در کارهای علمی اش همین روش را دنبال کرد و ما در پژوهش های خویش همین روش را می پیماییم؛ یعنی زور و اجبار را در تحمیل افکار نمی پسندیم، بلکه در چهارچوب منطق علمی و دلیل و برهان، به گفت و گو - میان خویش - فرامی خوانیم .

و این شیوه ای است که به قوی ترین شکل ها آن را در اختیار داریم، در حوزه های علمیه و نزد اساتید و دانشجویانمان، آن را بررسی و مطالعه می کنیم .

سید مرتضی رحمة الله به همین روش پایبند بود [زیرا می گوید]:

دربارۀ آنچه اهل قبله در آن اختلاف دارند به اصولی قائلیم که آنها را شرح و تبیین می کنیم.((1))


1- رسائل المرتضی 2 : 187 .

ص:115

در سخن دیگر، این را روشن تر می سازد، می گوید :

فَأَمَّا ما عَلَیهِ الدلیلُ یعْضُدُه وَحُجَّةٌ تَعْمِدُهُ، فَهُوَ الْحَقُّ الیقین وَلا یضُرُّهُ الخِلافُ فیه وَقِلَّةُ عَدَدِ القائل به ؛((1))

و امّا آنچه را دلیل تقویت می کند و حجّت استوارش می دارد، چنین چیزی، حقّ الیقین (از هر نظر مطابق واقع) است و اختلاف در آن و اندک بودنِ شمار کسانی که بدان قائل اند، آسیبش نمی زند .

یعنی از خوبی ها و محاسن این روش، بلکه رکن اساسی آن، استدلال به حکم اجماعی نزد اهل بیت، علیه دیگران (در چهارچوب ادلّه عام آنها، مانند قرآن) است، بی آنکه دلیل خاصّ خودمان را بر آنها حاکم سازیم و این بدان خاطر است که رسول خدا آنها و ما را به اَخذ از عترت ارجاع داد.

و از این روست که می بینیم سید مرتضی به اخبار آحاد عمل نمی کند . این کار تنها به خاطر عدم حجیت این اخبار نزد او نیست، بلکه خواهانِ اثبات هرچه بیشتر (اثبات حدّاکثری) است .

اصحاب ما کتاب های فراوانی را در ابطال حجیت خبر واحد


1-

ص:116

نوشته اند؛ زیرا مکتب حدیثی اهل سنّت، بر خبر واحد اعتماد می کند، هرچند وثوق و اطمینان از آن به دست نیاید .

سید مرتضی رحمة الله می خواهد از پیروان مکاتب اسلامی، بیشترین تعداد ممکن را قانع کند تا اعتقاد به قولش را بر آنها ملزم سازد .

به همین خاطر، به اخبار آحاد استدلال نمی آورد، بلکه بر استنباط از کتاب و اخبار متواتری که قراین علمی را در بر دارند، عمل می کند .

این روش، بهترین مصداق برای کلام امام رضا علیه السلام است که فرمود :

اگر مردم محاسن کلام ما را می دانستند، مار ا پیروی می کردند .

یعنی ما با روش علمی عقلی استقرایی، مردم را به طریقه و مذهب خویش فرامی خوانیم .

علاّمه، سید بحر العلوم طباطبایی در رجال خویش با یادآوری بعضی از فضائل سید مرتضی رحمة الله به عملکرد وی اشاره دارد، و می گوید :

با وجود این، وی عارف ترین مردم به کتاب و سنّت و وجوه تأویل در آیات و روایات بود.

ص:117

وی چون [دَرِ] عمل به اخبار آحاد را [به روی خود] بَست، ناچار شد شریعت را از قرآن و اخبارِ متواتری که قرائن علمی را در بر دارند، استنباط کند .

این کار نیازمند فزونی اطلاع بر احادیث و احاطه به اصول اصحاب و مهارت در علم تفسیر و طریق استخراج مسائل از قرآن است .

کسی که به اخبار آحاد عمل می کند، از این نظر در سعه است [دستش باز می باشد].((1))

سید مرتضی رحمة الله به وصایای ائمّه (به ویژه امیرالمؤمنین و امام باقر و امام صادق و امام رضا:) عمل کرده است .

زیرا در بشارة المصطفی اثر ابو جعفر، محمّد بن محمّد طَبَری (از علمای امامیه در قرن ششم) به سندش، از ابو خالد کابلی، از اَصْبغ بن نُباته، از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت است هنگامی که از اختلاف شیعه سؤال شد، فرمود :

إِنَّ دینَ الله لا یعْرَف بالرِّجالِ، بل بآیةِ الحقّ، فاعرفِ الحقَّ تعرفْ أهلَه...


1- رجال سید بحر العلوم 3 : 140. وی رحمة الله پیرامون سید مرتضی رحمة الله بحث مفصّلی دارد ، بنگرید به ص87 - 155 .

ص:118

إنَّ الحقَّ أحسنُ الحدیثِ، والصّادعُ بهِ مجاهدٌ .

وبالحقِّ أُخبرکَ فأعِرْنی سمعَک...((1))

دین خدا را با رجال (اشخاص) نمی توان شناخت، بلکه با نشانه های حق به دست می آید، حق را بشناس، اهل آن را می شناسی...

حق نیکوترین سخن است و کسی که از حق دفاع کند مجاهد می باشد .

به حق تو را خبر می دهم، به من گوش بسپار .. .

بجاست در این فقرات «بل بآیة الحق» (بلکه دین را با آیت حق می توان شناخت) یا سخنی را که در روایت امام رضا علیه السلام بیان شد «رحم الله عبداً أحیا أمرنا» (خدا رحمت کند بنده ای را که امر ما را احیا کند) نیک بنگریم .

امام رضا علیه السلام سپس کلامش را خلاصه فرمود و علّت را در همۀ اینها در یک جمله بیان داشت :

فإنَّ النَّاسَ((2)) لَو عَلِمُوا محاسنَ کلامِنا لاتَّبَعُونا؛((3))


1- بشارة المصطفی : 4 ؛ وسائل الشیعه 27 : 135 ، حدیث 33413 ؛ نیز بنگرید به ، الکافی 1 : 128 ، حدیث 2 .
2- اصطلاحِ «ناس» (مردم) از سوی اهل بیت علیهم السلام دربارۀ مخالفانِ اهل بیت (اهل سنّت) به کار می رفت .
3- عیون اخبار الرضا علیه السلام 1 : 307 .

ص:119

اگر مردم، نیکوئی های کلام ما را می دانستند، پیرو ما می شدند .

یعنی اگر مردم (اهل سنّت) به گونه ای علمی، تطابق کلام ائمّه و فقه و علم آنان را با قرآن و احادیث متواتر نبوی و عقل و فطرت درمی یافتند، آنها را پیروی می کردند؛ زیرا حق به پیروی سزامندتر است، هدف از احیای امر آنان - به وسیله فراگیری علوم آنها و تعلیم آنها به مردم - همین است .

یعنی دعوت برای احیای امر آنان علیه السلام به علم و معرفت و قطع و یقین پدید می آید، نه با احساسات متشنّج و لرزان و واکنش های تحریک برانگیز و اختلاف مند .

همین امر، امام علیه السلام را واداشت که برای کسانی که علوم آنان را فراگیرند تا به مردم بیاموزاند، رحمت بطلبد .

و شرافت و افتخار برای جویندۀ علم همین بس که امام علیه السلام برایش دعا کند .

اگر در کلمات امام علیه السلام درنگ ورزیم : «أَمْرَنا» (امر ما را احیا کند)، «علومَنا» (علوم ما را بیاموزد)، «محاسنَ کلامنا» (اگر مردم زیبایی کلام ما را بدانند) درمی یابیم که ضمیر در همۀ آنها به خود اهل بیت علیهم السلام و نشر علومشان برمی گردد و اینکه دعوت به آنها در

ص:120

چهارچوب فقه و عقیده است، نه بیانِ تاریخ و آنچه را خلفای حاکم - فقط - انجام می دادند .

زیرا کلام آنان علیهم السلام بیان و تفسیر کلام خدا و سنّت پیامبر است و حق جز از لابلای کلام آنان علیهم السلام به دست نمی آید .

کتابت و تدریس این گزاره های فقهی اختلافی و بیان شرایط امور و چگونگی وقوع تحریف در آنها، عزم مخالفان (اهل سنّت) را کُند و عقیدۀ موالیان را تقویت می کند؛ به ویژه اگر این بررسی ها تکرار شود و از ده گزاره به صد و دویست گزاره و بیشتر از آن بالا رود .

یعنی موالی (دوستدار) اهل بیت، عقیده اش را به مذهب خویش قوی می سازد و درمی یابد که بر روش درستی حرکت می کند؛ زیرا وضو و نماز و حج و ازدواج وی - همه شان - صحیح و مطابق خواست خدا و رسول است .

و نیز این امر، خطای روشی را به ما می فهماند که بر نقل اقوال مذاهب چهارگانه مخالف اهل بیت علیهم السلام تکیه دارند، بی آنکه آنها را طبق معیارهای حدیثی و اصولی و کلامی، نقض علمی و رد کنند .

زیرا شناخت موارد اختلاف و ریشه های آن، بدون پیرایش کامل علمی موضوع، سودمند نمی افتد .

ملاّ معین سِنْدی حنفی (م 1161 ه-) از علمای هند، در کتاب

ص:121

دراسات اللبیب فی الأُسوة الحَسَنَة بالحبیب صلی الله علیه و آله در آخر «الدراسة السابعة» (پژوهش هفتم) آنجا که اقوالِ امامان چهارگانه اهل سنّت بر خلاف حدیث باشد، پس از وارسی موضوع جمع میان دو نماز، به اجماع اهل بیت علیهم السلام اشاره می کند و اینکه باید از هر نظر بر آن اعتماد ورزید و از ترک آن برحذر بود، می گوید :

بل الحقّ عندنا أنّ ما أجْمَعَ علیه أهلُ البیت وأهلُ المدینة المُشرَّفة، فَعَلَیهِ الاعتماد کُلّ الاعتماد، ویحْذَر ترکهُ؛((1))

بلکه حق نزد ما این است که آنچه را اهل بیت و اهل مدینه مُشرَّفه بر آن اجماع دارند، باید بر آن اعتماد کامل داشت و از ترک آن پرهیخت.

سِنْدی در جای دیگری از کتابش می نگارد :

از شیخ ما (عالم هند و عارف زمان خویش) شیخ اجلّ، ولی الله عبدالرّحیم دِهلوی شنیدم که ادّعا می کرد و می گفت :

حدیثی از احادیث صحیح، بر علمای اربعه (همه شان) وارد شد و بر آنها و فتواشان، حجّت بود در صورتی که به آن عمل نکردند .


1- دراسات اللبیب : 249 .

ص:122

امر همان گونه است که وی رحمة الله بیان می دارد.((1))

در کلام وی، اشاره ای لطیف هست و آن اقرار به وجود احادیث صحیح نزد غیر مذاهب چهارگانه است .

این احادیث، برای همۀ آنها الزامی است و بر آنها و گرایش فقهی و اعتقادی شان حجّت می باشد .

همچنین در کلام وی اشاره ای است به آگاهی اش بر این احادیث صحیح، همراه با این معرفت که عمل علمای مذاهب چهارگانه (به خاطر تعصّب مذهبی یا چیز دیگری) براساس آن احادیث نیست .

از این احادیث که به آن عمل نمی شود یا معنای آن تحریف می گردد، حدیث ثقلین است که آشکارا تمسّک به عترت را فرا می خواند .

علی رغم تواتر این روایت، اهل سنّت آن را برنمی گیرند، بلکه می نگریم که معنای آن را تحریف می کنند و احادیث نبوی صحیح را از روی تعصّب (بدان خاطر که شعار شیعه شده است) وا می نهند .

آیا اصرار پیروان امام علی علیه السلام بر آوردن سنّتی که نزد آنها ثابت است، موجب می شود که آنان - بدان خاطر که شیعه بدان پایبندند -


1- همان ، ص237 .

ص:123

آن را ترک کنند؟

آیا این کار، منطق شرعی است؟ یا تعصّبی می باشد؟

به ویژه اگر بدانیم ترک عمل به سنن از سوی اهل سنّت، از سر کینه توزی با امام علی علیه السلام صورت گرفت!

اینکه آنها می گویند «باید آنچه را شعار رافضی ها شده است وانهاد» با آنچه از أئمّه علیهم السلام روایت است در لزوم ترک آنچه موافق عامّه باشد - هنگام تعارض دو حدیث - فرق جوهری دارد .

زیرا آنان علیهم السلام علّت آورده اند که رشد و هدایت در مخالفت با روایتِ عامّه (هنگام تعارض) است .

آنان علیهم السلام پیروان خویش را از تحاکم (دادخواهی) پیش سلطان نهی کرده اند؛ زیرا به نقش آنها در تغییر احکام و اعمال هواهای نفسانی شان آگاه بودند .

کسی که بر رویدادهایی که پس از پیامبر جریان یافت آگاه باشد، صحّت کلام أئمّه علیهم السلام و مصداقیت قول آنان علیهم السلام را درمی یابد .

در اینجا این سؤال به ذهن می آید که: تکلیف مردم چیست؟ آیا باید سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله را بپیروند؟ یا سنّت خلفای پس از او را که بر خلاف سنّت پیامبر بود، در پیش گیرند؟

اگر حدیثی را که نزد هر دو فرقه (سنّی - یکی از مذاهب

ص:124

چهارگانه - و شیعه) مورد اتفاق است برگیریم، به فقه اسلامی ای می رسیم که همۀ آن را قبول دارند؛ زیرا احادیث روایت شده از اهل بیت و صحابه (هر دو) از رسول خدا صلی الله علیه و آله است .

این مسائل اجماعی (که نزد فقهای ما و فقهای دیگر مذاهب منسوب به اهل بیت مورد اتفاق است) یا: این مسائل ضروری (نزد ما و دیگران) می تواند فقه را از چهارچوب ظنون (گمان و تخمین) به قطعیات درآورد، به این معنا که قضیه به درجه ای

برای آنها نمایان شود که شک با آن نیامیزد.

این اندیشه و فکر را از زاویه دیگر تکرار می کنیم :

می توانیم اطمینان یابیم به اینکه : این حکم یا آن حکم (هرگاه نزد فقهای سه گانه شیعه (امامیه، زیدیه، اسماعیلیه) از زمان امام علی علیه السلام تا دوران حاضر اجماعی باشد) به نحو قطع و یقین، از فقه عترت است .

و اینکه : این مسائل اجماعی نزد فقهاء (که اختلافی در آنها نیست) شایسته است که به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت یابد، نه غیر آنها .

این کار، مرحله اوّل، طرح و پژوهش مان است .

سپس، عمل دیگران را در پی آن می آوریم، از خلالِ آن، آنچه را که امامیه بر آن - بر وجه خاص - اجماع دارند (هرچند بر خلاف دیگر

ص:125

مذاهب شیعه باشد) اثبات می کنیم .

بنابراین، دریافتیم که علمای اهل سنّت، همواره می دانستند که سنّت نبوی صحیح نزد عترت موجود است [چون پیامبر آنان را به فقه ایشان ارجاع داد] لیکن در انتساب این مذاهب سه گانه((1))به عترت (از ترس اینکه مبادا شیعه آنها را به این مسائل ملزم سازد) تشکیک می کنند .

اگر برای اهل سنّت، وحدت فقهی در مسائل خاص را میان خویش اثبات کنیم و نقش خلفای حاکم در مخالفت با این مسائل را بیان داریم، وجه صواب در مدّعای ما روشن می گردد .

این را در کلام فخر رازی و دیگران می بینیم [که بیان می دارند] امویان از سر کینه توزی با علی، سنّت ها را تحریف کردند .

[فخر] رازی در تفسیر سورۀ فاتحه و اختلاف در تعدّد اقوال در بَسْمَلَه، می گوید :

وَمَنِ اقتدی فی دینه بعلی بن أبی طالب، فقد اهتدی؛ والدلیل علیه قوله صلی الله علیه و آله : اللّهمّ أدِرِ الحقَّ مع علی حیث دار؛((2))


1- یعنی امامیه، زیدیّه واسماعیلیه (م).
2- التفسیر الکبیر 1 : 502 .

ص:126

هرکه در دینش به علی بن ابی طالب اقتدا کند، هدایت می یابد؛ دلیل آن این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود : خدایا، حق را با علی بچرخان .

این سخن در کلام دیگر بزرگان مذاهب چهارگانه، نیز هست .

ذهبی در شرح حال اَبان بن تَغْلِب می نویسد :

ذلک الشیعی الجَلِد؛ فَلو رُدَّ حدیثُ هؤلاء، لَذَهَبَ جُملةٌ مِنَ الآثار النبویة، وهذه مَفسَدة بَینَة؛((1))

این شخص، شیعه سرسختی است؛ اگر حدیث اینان رد شود، جمله ای از آثار نبوی از بین می رود و این کار، مفسده ای آشکار است .

بدین سان، دریافتیم که هیچ یک از مسلمانان، وجود مذهب صحیح را برای أهل بیت (در عالم خارج) نمی تواند انکار کند؛ زیرا اگر برای آنان وجود خارجی نمی بود، معنا نداشت که رسول خدا اُمّت را به فراگیری دین از عترت ارشاد کند .

مذهب عترت کجا یافت می شود؟ چگونه می توان آن را شناخت؟ آیا راهی غیر از اجماع پیروان أهل بیت، برای آن هست؟


1- میزان الإعتدال 1 : 5 .

ص:127

پیروی فقه اهل سنّت (که در موارد بسیاری بر خلاف فقه عترت است) نمی تواند مصداق فقه عترت و واقعِ آن باشد؛ زیرا اختلاف فراوانی نزد آنان وجود دارد .

و اینکه اهل سنّت قول پیامبر را که «اختلاف أُمّتی رحمة» (اختلاف اُمّتم مایۀ رحمت است) را به گونه ای تفسیر می کنند که بر خلاف عقل و شرع است [گرهی را نمی گشاید] این مطلب را ما در «منع تدوین الحدیث» روشن ساخته ایم .

همچنین فقه أهل سنّت فاقد این شرط است که : «ما إن تَمَسَّکْتُم بِهِما لَنْ تَضِلُّوا»؛ تا به قرآن و عترت چنگ آویزید، هرگز گمراه نمی شوید .

بصیرت و ژرف نگری ما با این سخن معصوم فزونی می یابد که فرمود : فإنّ الرُّشْدَ فی خلافهم؛((1)) رشد و صواب در خلاف آنهاست.

چراکه آنان از صراط حق و راه صواب، دور شدند .

اگر کسی در آیات قرآن و احادیث پیامبر (که از انقلاب امّت بعد از پیامبر خبر می دهند) درنگ ورزد، به صحّت آنچه ما گفتیم پی می برد .


1- الکافی 1 : 8 - خطبة الکتاب .

ص:128

نیز از خلال رویدادهایی که پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله جریان یافت، به دست می آید که آنان به سیرۀ سابق و جاهلیت نخست برگشتند .

صدّیقه طاهره، فاطمه زهرا  آنان را با این سخن مخاطب ساخت :

«أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیةِ تَبْغُونَ»((1)) ؛((2)) آیا حکم جاهلیت را می جویید؟!

و خدای متعال در قرآن می فرماید :

«وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن ینْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیهِ فَلَن یضُرَّ الله شَیئاً وَسَیجْزِی الله الشَّاکِرِینَ»؛((3)) محمّد نیست مگر رسولی که پیش از وی رسولان درگذشتند؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته تان برمی گردید؟! و هرکه به دوران پیشین بازگردد، هرگز به خدا ضرری نمی رساند و خدا شکرگزاران را پاداش می دهد .


1- این سخن ، تضمین معنایی آیه 5050 سوره مائده می باشد که در آن آمده است : «أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیةِ یبْغُونَ» ؛ آیا حکم جاهلیت را می طلبند ؟!
2- وسائل الشیعه 27 : 112 ، حدیث 33352 .
3- سوره آل عمران 3 آیه 144 .

ص:129

درنگی در حدیث حوض

اگر میان این آیه و حدیث حوض (که از احادیث متواتر و مشهور است) جمع کنیم؛ اینکه رسول خدا بعضی از اصحابش را دید که به دوزخ کشانده می شوند، پرسید: اینان چه کرده اند؟

ندا آمد :

إنَّهم ارتَدُّوا بعدَک علی أدبارِهم القَهْقَری!

فقال صلی الله علیه و آله: سُحقاً سُحقاً لِمَن غَیر بَعْدی؛((1))

اینان - پس از تو - عقب گرد کردند [و به آیین ها و رسوم گذشته شان روی آوردند] .

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دور باد! دور باد! کسانی که بعد از من [دینم را] تغییر دادند .

باری، با جمع میان آیه مذکور و حدیث حوض درمی یابیم که بیشتر آنان صحابه ای بودند که عقب گرد کردند، و خدا شکرگزاران را پاداش می دهد و اینان بر اساس تصریح قرآن و سنّت پاک پیامبر، شمار بسیار اندک اند .

خدای متعال در قرآن می فرماید :


1- بنگرید به ، صحیح بخاری 7 : 209 و جلد 4 ، ص94 و156 ؛ صحیح مسلم 7 :66 .

ص:130

وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکُورُ ؛((1))

و اندکی از بندگانم شکرگزارند .

و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

فلا أراهُ یخْلُصُ منهم إلاّ مثل هَمل النَّعَم؛((2))

گمان نمی کنم که از آنها کسی رهایی یابد جز اندکی مانند شترهای سرگردان .

پس از این مقدّمۀ طولانی (که می خواستیم از خلال آن روشن سازیم که سید مرتضی رحمة الله در عملکردش چه چیزی را در سر داشت) و اینکه [بیان داشتیم] فقه کلامی، فراتر از «فقه مقارن» یا «فقه خلاف» است، بر ماست که سخن را در زمینۀ فقه کلامی بَسْط دهیم.

3 . فقه کلامی

اشاره

فقه کلامی، اصطلاحی پدید آمده از دو کلمه (فقه) و (کلام) است فقه در لغت به معنای دانستن و فهمیدن چیزی می باشد، و در شرع به علمی اطلاق می شود که به فهم احکام شرعی از روی ادله تفصیله آن می پردازد.

اما علم کلام دانشی را گویند که متکفل اقامه دلیل نقلی وعقلی


1- سوره سبأ 34 آیه 13 .
2- صحیح بخاری 7 : 208 ، کتاب الرقاق ، باب فی الحوض .

ص:131

بر صحت عقائد دینی و رد بدعت گزاران ومنحرفان وسفسطه گران درباره (صفات و افعال خدا، معاد، صراط، ثواب وعقاب و هر چیز دیگر که به اعتقادات مربوط است) بر عهده دارد.

از این رو، چون فقه کلامی در چهار چوب اثبات مرجعیت علمی اهل بیت می باشد ما را از مقوله فقه به مقوله اعتقادات رهنمود می سازد.

وبه عبارت دیگر، فقه کلامی، علمی است که پیرامون فروع فقهی ضروری قطعی بحث می کند (نه فروع شاذ و نظری) فروعی که بعضی از آنها شعار مذهب حق شده اند .

هدف و غایت فقه کلامی، استوار سازی عقیدۀ پیروان عترت و شناسایی کسانی است که از سنّت دور افتادند و شناخت اسباب این دور شدن می باشد .

توضیح و تبیین بیشتر

پیداست که عمل فقهای ما به کارگیری همۀ توان و نیرو و جِدّ و جَهْد((1)) برای به دست آوردنِ احکام شرعی از ادلّه تفصیلی آنها بر اساس ضوابط دلالت لغوی یا عقلی است، نه طبق رأی و قیاس و مصالح مرسله و دیگر اموری که مورد اعتماد مذاهب اَربعه است .


1- جدّ و جهد : تلاش و کوشش .

ص:132

فقها ادّعا ندارند که وظیفه شان بیان احکام قطعی و ضروری است، بلکه این کار را بیرون از چهارچوب عمل و وظیفه شان می شمارند؛ زیرا این کار، به جدّ و جهد نیاز ندارد .

بر خلاف فقیه کلامی که می خواهد فقه اهل بیت علیهم السلام را از شاذ بودنِ [ادّعایی مخالفان] درآورد و بیان دارد که فقه و حدیث ما در نزد اهل سنّت ریشه هایی دارد و از رسول خدا در کتاب هایشان روایت شده است.

این عمل فقهی کلامی که می خواهیم در آن وارد شویم، موازی عمل فقهاست و میان این دو، تباین و تضادّی نیست؛ زیرا :

فقها از وظیفه عملی مکلّف بحث می کنند و اینکه چه چیز (هنگام مخالفت احتمالی) مُعَذِّر((1)) و چه چیز مُنَجِّز((2)) واقع احتمالی است.

امّا فقه کلامی (طبق رویکرد ما) دفاع از اصل عقیده از خلال احکام شرعی است .

یعنی ما - به پیروی از سید مرتضی رحمة الله - می خواهیم حکم شرعی واقعی را اثبات کنیم و از خلال فروع فقهی کلامی، صحّت عقیده مان را حاکم سازیم و به دیگران بگوییم که احکام ما برگرفته


1- مُعَذِّر : عُذر آور .
2- مُنَجِّز : الزام آور .

ص:133

از سنّت نبوی است و از روی هوا و هوس و رأی نمی باشد .

و بنا بر قول امام باقر علیه السلام :

لَیسَ عِندَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ حَقٌّ وَلاَ صَوَابٌ وَلاَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ یقضِی بِقَضَاءٍ حَقٍّ إِلاَّ مَا خَرَجَ مِنَّا أَهلَ البَیتِ .

وَإِذَا تَشَعَّبَت بِهِمُ الأُمُورُ کَانَ الخَطَأُ مِنهُم وَالصَّوَابُ مِن عَلِی؛((1))

نزد هیچ یک از مردم حق و صوابی نیست، و اَحَدی به حق قضاوت نمی کند مگر بر اساس آنچه از ما خاندان صادر شد.

و هرگاه امور مردم شعبه شعبه (دسته، دسته) شد، خطا از آنهاست و صواب از علی علیه السلام .

امام علی علیه السلام در سخن زیر همین را اراده می کند و مردم را از پیروی دیگران باز می دارد :

یا أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا الله وَلاَ تُفتُوا النَّاسَ بِمَا لاَ تَعلَمُونَ؛ فَإِنَّ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله قَد قَالَ قَولاً آلَ مِنهُ إِلی غَیرِهِ، وَقَد قَالَ قَولاً


1- الکافی 1 : 399 ، حدیث 1 ؛ المحاسن 1 : 243 ، حدیث 448 ؛ وسائل الشیعه 27 : 20 .

ص:134

مَن وَضَعَهُ غَیرَ مَوضِعِهِ کَذَبَ عَلَیهِ؛((1))

ای مردم، از خدا پروا کنید و به آنچه نمی دانید برای مردم فتوا ندهید؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله سخنی را گفت و از آن بازگشت، و قولی را گفت که هرکس آن را در غیر جای خودش نهاد، بر آن حضرت دروغ بست.

در تفسیر این آیه که : اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ الله ((2)) (دانشمندان و راهبانِ خویش را خدایانی - به جای خدای یکتا - گرفتند) ابو بصیر از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود :

وَالله مَا صَامُوا لَهُم وَلاَ صَلَّوا لَهُم وَلَکِن أَحَلُّوا لَهُم حَرَاماً وَحَرَّمُوا عَلَیهِم حَلاَلاً فَاتَّبَعُوهُم ؛((3))

به خدا سوگند، برای آنها روزه نگرفتند و نماز نخواندند، لیکن آنها حرامی را برای ایشان حلال و حلالی را برایشان حرام ساختند و ایشان آن حلال و حرام را پیرویدند.


1- تهذیب الأحکام 6 : 295 ، حدیث 823 ؛ وسائل الشیعه 27 : 26 ، حدیث 33119 ؛ پیرامون بدعت های ابوبکر و عُمَر ، بنگرید به ، منهاج الکرامه حلّی : 69 ؛ الاختصاص (مفید) : 258 ؛ تهذیب الاحکام 3 : 70 ، حدیث 226 .
2- سوره توبه 9 آیه 31 .
3- الکافی 1 : 53 ، حدیث 3 ؛ المحاسن : 246 ، حدیث 245 ؛ وسائل الشیعه 27 : 125 ، حدیث 33384 .

ص:135

در تفسیر عیاشی آمده است :

أمَا إِنَّهُمْ لَمْ یتَّخِذُوهُمْ آلهةً، إِلاَّ أنَّهُمْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَراماً فَأَخَذُوا بِهِ، وَحَرَّمُوا حَلالاً فَأَخَذُوا بِهِ، فَکَانُوا أَرْباباً مِنْ دونِ الله؛((1))

هان! ایشان آنها را به عنوان آلهه (خدایان) نگرفتند جز اینکه آنها برای اینان حرامی را حلال ساختند و ایشان بدان پایبند شدند؛ حلالی را حرام ساختند و ایشان آن را برگرفتند .

و در نتیجه، آنها، جدای از خدا، اَرباب ایشان شدند .

خلاصه این نگرش

ما از خلال این روش می خواهیم دلیل دیگری را به ادله ای که به آن بر امامتِ امیرالمؤمنین علیه السلام استدلال شده است (آیات قرآن، احادیث نبوی، ادله عقلی) بیفزاییم و آن بیان انحصار فقه رسول خدا صلی الله علیه و آله در فقه امام علی علیه السلام است .

و فقه امامیه را (از خلال اجماع اهل بیت یا اجماع اصحاب ما) از حصاری که قرن هاست ظالمانه و به ستم بر آن کشیده شده بیرون آوریم و رازِ در پردۀ حدیث متواتر ثقلین را تبیین کنیم و اینکه این


1- تفسیر عیاشی 2 : 86، حدیث 47 ؛ وسائل الشیعه 27 : 134، حدیث 33409 .

ص:136

حدیث دلالت دارد دوری از اهل بیت علیهم السلام مردم را به فتوا به اموری واداشت که نمی دانستند و این، یعنی گمراهی .

به نظر ما، فرقِ متمایز میان فقه خلاف و فقه کلامی، همین نکته کلیدی است؛ چراکه ما را از شذوذ فقهی بیرون می آورد و با تکیه بر حدیث ثقلین و تفسیر اهل بیت از آیه تطهیر، ما را در قلمرو و در چهار چوب مستند سازی وفاق اسلامی درمی آورد .

ص:137

فرق میان فقه کلامی و فقه خلاف

اشاره

پیش از این اشاره کردیم که فقه کلامی با فقه خلاف، بر یک بستر قرار دارند و از این نظر با هم مشترک اند .

جز اینکه فقه خلافی، ویران کردن و ساختن در چهارچوب تثبیت ادلّۀ مذهبی در مقابل مذهب دیگر است و آوردنِ آموزه هایی از مذهب دیگر که آن را پشتیبانی می کند و با آن همسوست . فقهِ خلاف این کار را انجام می دهد تا مبادا مخالف، گزاره های وی را ویران سازد .

سازوکارِ ویران سازی و ساخت - در فقه خلاف - در چهارچوب اجتهادات صورت می گیرد و طبیعت اجتهاد ظنّی می باشد، و ظنّ یا معتبر است یا نامعتبر .

اجتهاد فقهای ما در مسائل فقهی، بر اصول علمی (و آنچه ما را به حجیت می رساند) مبتنی است، لیکن این کار بدان معنا نیست که رأی فقیه حکم واقعی خدا را می نمایاند، بلکه فتوای فقیه حکم ظاهری است و در فقه امامیه، «تصویبی» برای آرای فقها و مجتهدان

ص:138

وجود ندارد .

به خلاف فقه اهل سنّت که اجتهادات آنها غالباً برخاسته از رأی و هوا و مصلحت وَ هْمی است .

اجتهاد مورد اعتماد در فقه مذهبی (چه سنّی و چه شیعی) از آنچه فقه کلامی بر آن مبتنی است جداست .

فقه کلامی بر فرمایش رسول خدا در حدیث ثقلین و بر علم قطعی و اجماع پیروان اهل بیت و روایاتِ آنان علیهم السلام (که به نقل صحابه و تابعان پشتیبانی می شود) مبتنی می باشد .

یعنی فقه کلامی ما را به این اطمینان می رساند که اعمالِ عبادی و عقاید ما، به سبب حدیث مورد اتفاق و حجّت و برهان، صحیح می باشد.

اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله معصوم اند

شایان توضیح است که امامان علیهم السلام را (آن گونه که مخالفان تصوّر می کنند) مجتهد نمی شماریم (زیرا آنان علیهم السلام معصوم اند) از این رو، هرگز احتمال نمی دهیم که آنان علیهم السلام در بیانِ احکام خطا کنند .

همچنین قائل نیستیم که آنان علیهم السلام مانند دیگر محدّثانِ مسلمان، تنها ناقل حدیث اند، گرچه آنان علیهم السلام احادیثی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کنند .

ص:139

زیرا آنان علیهم السلام طبق ادلّۀ قطعی (که در کتاب های کلام ذکر شده است) در ذات خویش معصوم اند .

لیکن اگر از این سخن تنزّل کنیم و به قول مخالفان قائل شویم که آنان علیهم السلام مجتهد یا محدّث اند، آنها باید به نتایجی که ما بدان می رسیم، تن دهند .

از خلال حدیث ثقلین به این نتیجه می رسیم که این حدیث هدایت را در پیروی از عترت می داند و این امر را با شواهد و متابعاتی از صحابه و تابعان تأیید می کنیم تا پس از اینکه بر ما حجّت است، بر اهل سنّت نیز حجّت باشد .

یعنی ما می خواهیم روایات ثابت خودمان را - که در کتاب هایمان هست - از خلال کتاب های آنان، اثبات کنیم و بر اتفاق شیعه و سنّی بر ساختاری که میان آن دو - در استدلال - مشترک است، رهنمون شویم و آن اخذ به حدیثی است که نزد هر دو فرقه ثابت می باشد، و ترک غیر آن .

گاه این حدیث ثابت، در مذهب شافعی روایت شده است و گاه در مذهب مالکی و گاه در مذهب حنبلی یا حنفی .

زیرا اینان بر قول صحابه و تابعان اعتماد می کنند؛ بعضی از این صحابه، عین روایتی که ائمّه ما روایت کرده اند و سوای آن را

ص:140

صحیح ندانسته اند، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کنند.

پژوهشگرانی را که خواهان آ گاهی بر نمونۀ تطبیقی این طرح و دیدگاه مایند ، به کتاب صلاة النبی (که اخیراً نوشته ایم) حواله می دهیم.

علما به این روش بهره گیری از کلام دیگران ما را سفارش کرده اند.

محقّق کرکی رحمة الله در پایان اجازه اش به «صفی الدین» بدان اشاره دارد، می گوید :

وأمّا کُتب العامّة ومصنّفاتهم :

فإنّ أصحابنا لم یزالوا یتناقلونها ویروونها ویبذلون فی ذلک جهدهم، ویصرفون فی هذا المطلب نفائس أوقاتهم لغرض صحیح دینی .

فإنّ فیها من شواهد الحقّ وما یکون وسیلةً إلی تزییفات الأباطیل ما لا یحصی کثرةً، والحجّة إذا قام الخصم بتشییدها عَظُمَ موقعها فی النفوس، وکانت أَدْعی إلی إسکات الخصوم والمنکرین للحقّ ودفع تعلّلاتهم .

ومع ذلک ففی الإحاطة بها فوائدٌ أُخری جمّة ؛((1))


1- مستدرک الوسائل خاتمه 2 : 21 .

ص:141

و امّا کتاب ها و مصنّفات اهل سنّت :

اصحاب ما پیوسته آنها را نقل و روایت می کنند و در این راستا نهایت توانشان را به کار می برند و برای غرض صحیح دینی، نفیس ترین اوقاتِ خویش را در این مطلب می گذرانند .

چراکه در آنها شواهد حقّی وجود دارد و چیزهای بی شماری که وسیله ای برای از بین بردن اَباطیل می باشد.

و حجت را هرگاه خصم تقویت کند جایگاه آن در نفوس عظمت می یابد و برای ساکت ساختن خصوم و منکران حق و دفع بهانه تراشی های آنها، رساتر و قوی تر است .

افزون بر این، احاطه بر این کتاب ها فواید فراوانِ دیگری دارد.

محدّث نوری در فایده سوّم کتاب (خاتمه) مستدرک الوسائل بیان می دارد که شهید اوّل در اجازه اش به ابوالحسن، علی بن حسن بن محمّد خازن، می گوید :

وأمّا مصنّفات العامّة ومرویاتهم :

ص:142

فإنّی أروی عن نحو من أربعین شیخاً من علمائهم بمکّة، والمدینة، ودارالسلام بغداد، ومصر، ودمشق، وبیت المقدس، ومقام الخلیل؛((1))

و امّا نوشته های اهل سنّت و روایات آنها :

من از حدود چهل شیخ از علمای آنها (در مکّه و بغداد و مصر و دمشق و بیت المقدس و مقام خلیل) روایت می کنم .

شهید اوّل رحمة الله روایاتِ اهل سنّت را به طُرُق خود آنها روایت می کند تا بر آنها حجّت باشد و این داشتنِ اجازه از شمار بسیاری از مشایخ آنها و از شهرها و مذاهب مختلف، تنها برای آن است که حجّت، اَثبت (محکم تر) و الزام آورتر باشد .

تأکید بر لزوم احتیاط و دقّت در تدریس فقه مقارن

از این سخن، می خواهیم به مطلب زیر برسیم :

آیا بعد از همۀ این تحلیل ها و بیان ها، برای ما جایز است که در


1- مستدرک الوسائل خاتمه 2 : 303 - 308 ؛ بحار الأنوار 107 : 19 ؛ نیز بنگرید به بعد از صفحه 190 (همین جلد) که در آن چگونگی قتل شهید اوّل و سوزاندن او با آتش آمده است . در آخر فایده سوّم کتاب مستدرک الوسائل (خاتمه) داستان قتل محقّق کرکی به وسیله سم (زهر) بیان شده است .

ص:143

مسائل فقهی و اعتقادی، سخن ابو حنیفه را در عَرض (همپایه و کنار) کلام امام صادق علیه السلام قرار دهیم و آن دو را، دو امام بشماریم که از هر دو معارف و احکام اخذ می شود، بی آنکه اقوال آنان را وارسی کنیم و بکاویم؟!

در این سخن، گمراه سازی طالبانِ علم است و آمیختن حق با باطل رقم می خورد؛ زیرا طالب علم هنگامی که دریابد رأی شخصِ منحرف از اهل بیت در کنار کلام امامش قرار داده شده است (بدونِ آگاهی بر ردّ وی از سوی علما و اساتید) تصوّر می کند که هر دوی آنها رأی شرعی است و تعبّد به هر دو جایز می باشد .

یا تصوّر می کند برای نقل آن رأی، وجه شرعی وجود دارد و آن رأی از وجوه شرعی مطرح شده در مسئله است که می توان به آن تعبّد ورزید .

زیرا استادی که آرای مخالف با مکتب اهل بیت علیهم السلام را عرضه می کند، اگر آنها را وارسی و نقد نکند، شاگرد وشخصی که آن را می شنود یا می بیند، تصوّر می کند که آن آراء، حق و اجتهاد مجازند، در حالی که آنها تنها رأی و اجتهادی اند که در برابر نصّ تشریع شد و برای ابطال امامت امام علی علیه السلام سامان یافت .

از این رو، بر فقیه متکلّم است که هرگاه بخواهد کلام آنها را

ص:144

عرضه دارد، روشن سازد که یکی از آن دو، کلام امام هدایت است((1)) و دیگری کلام امام ضلالت؛ زیرا با اینکه اَعْلَم از او وجود داشت، خود را برای اُمّت، امام گمارد.((2))

و به معنای دیگر [می توان گفت] :

حضور ابو حنیفه در درس امام صادق علیه السلام برای علم آموزی و تعبّد به سخنان آن حضرت نبود، بلکه برای آگاهی به آرای خصم و چگونگی مقابله با آن صورت می گرفت و امام علیه السلام این را می دانست و اصحابش را از او برحذر می داشت.

آیا برای ما جایز است که رأی ابو حنیفه را - که این حال را


1- چراکه قرآن و سنّت ثابت، عترت مُطهّر را پشتیبانی می کنند، به دلیل حدیث ثقلین و این حدیث که «علی با قرآن است و قرآن با علی» .
2- بنگرید به، معانی الأخبار : 180، حدیث 1 . در این کتاب از امام صادق علیه السلام نقل است که به سفیان بن خالد فرمود : ای سفیان، از ریاست برحذر باش، اَحَدی آن را نطلبید مگر اینکه هلاک شد . سفیان می گوید، گفتم : فدایت شوم، ما هلاک شدیم؛ زیرا هیچ یک از ما نیست مگر اینکه دوست دارد او را نام ببرند و مورد توجه قرار گیرد و از وی حدیث اخذ شود . امام علیه السلام فرمود : این گونه که پنداشتی نیست . مقصود این است که شخصی را که حجت نیست، به عنوان حجت بگماری و در هرچه می گوید تصدیقش کنی و مردم را به قولِ او فراخوانی . نیز از امام باقر علیه السلام روایت است که دربارۀ عمر بن عبدالعزیز فرمود : سپس می میرد و اهل زمین بر او می گریند و اهل آسمان او را لعن می کنند ... در جایی نشست که حق نداشت در آنجا بنشیند (الخرائج والجرائح 1 : 276، حدیث 7 ؛ بحار الأنوار 46 : 251، حدیث 44) .

ص:145

داراست - در کنار کلام امام علیه السلام بیاوریم و آن را به عنوان رأیی در مسئله بشماریم؟! در حالی که امام علیه السلام تصریح دارد که وی گمراه و گمراه ساز است و رسول خدا صلی الله علیه و آله آشکارا مخالفِ قول عترت را گمراه می داند .

از امام صادق علیه السلام رسیده است که به سَماعة بن مهران فرمود :

لَعَنَ الله أَبَا حَنِیفَةَ، کَانَ یقُولُ : قَالَ عَلِی، وَقُلتُ أَنَا، وَقَالَتِ الصَّحَابَةُ وَقُلتُ .

ثُمَّ قَالَ : أَکُنتَ تَجلِسُ إِلَیهِ؟

فَقُلتُ : لاَ، وَلکِن هَذَا کَلاَمُهُ .

فَقُلتُ : أَصلَحَکَ الله، أَتی رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله النَّاسَ بِمَا یکتَفُونَ بِهِ فِی عَهدِهِ؟

قَالَ : نَعَم وَمَا یحتَاجُونَ إِلَیهِ إِلی یومِ القِیامَةِ .

فَقُلتُ : فَضَاعَ مِن ذلِکَ شَیءٌ ؟

فَقَالَ : لاَ، هُوَ عِندَ أَهلِهِ؛((1))

خدا ابو حنیفه را لعنت کند، می گوید : علی گفت و من می گویم، صحابه گفتند و من می گویم .


1- الکافی 1 : 46 ، حدیث 13 ؛ وسائل الشیعه 27 : 38 .

ص:146

سپس امام علیه السلام از سَماعه پرسید : آیا در مجلس او می نشینی؟

سماعه می گوید، گفتم : نه، لیکن این سخن کلام اوست.

پرسیدم : خدا شما را به سامان بدارد، رسول خدا صلی الله علیه و آله برای مردم آنچه را که در عهد وی بسنده شان باشد، آورد؟

فرمود : آری، و آنچه را تا روز قیامت بدان نیاز یابد.

پرسیدم : از آن چیزی از دست رفت؟

فرمود : نه، آن نزد اهلش هست .

سخن امام علیه السلام اشاره به این دارد که مشکل نزد صحابه، سپس تابعان و تابعانِ تابعان، مشکل بزرگی بود تا آنجا که [این مشکل و فهم آن] به ابوحنیفه (و دیگر امامان مذاهب اربعه) رسید و مشکل این بود که آنان تصور می کردند رسول خدا صلی الله علیه و آله برای مردم آنچه را تا قیامت بدان نیاز دارند، نیاورد و احکام شرعی را به آنان واگذارْد و غافل ماندند (یا خود را به بی خبری زدند) از اینکه آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله آورد، نزد عترت هست .

امام صادق علیه السلام فرمود :

ص:147

إِنَّ عِندَنَا مَا لاَ نَحتَاجُ مَعَهُ إِلَی النَّاسِ، وَإِنَّ النَّاسَ لَیحتَاجُونَ إِلَینَا .

وَإِنَّ عِندَنَا کِتَاباً إِملاَءُ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله وَخَطُّ علی علیه السلام ، صَحِیفَةً فِیهَا کُلُّ حَلاَلٍ وَحَرَامٍ ؛((1))

نزد ما چیزهایی هست که با وجود آنها به مردم نیاز نداریم، و مردم به ما نیاز دارند .

و نزد ما کتابی با املای پیامبر و خطّ علی وجود دارد، صحیفه ای که هر حلال و حرامی در آن هست .

و امام باقر علیه السلام می فرماید :

مَا أَجِدُ أَحَداً مِن هذِهِ الأُمّةِ مَنْ جَمَعَ القُرآنَ إِلاَّ الأَوْصِیاءُ؛((2))

از این اُمّت کسی که قرآن را جمع کند نمی یابم مگر اوصیا.

و دیگر روایاتی که در همین سیاق است و بیان می دارد که علم [راستین] نزد اوصیاست .

بعد از این واقعیت، برای معاویه (و غیر او) امکان ندارد که خود


1- الکافی 1 : 241 - 242 ، حدیث 6 .
2- بصائر الدرجات : 214 ، حدیث 5 ؛ تفسیر قمّی 2 : 451 ؛ الکافی 1 : 228 ، حدیث 1 - 2 .

ص:148

را با امام علی علیه السلام بسنجند و به امکان خطای امام و عدم آگاهی او به امور قائل شوند یا وجود زید یا عَمْرو را ادّعا کنند و اینکه آن دو، به فرائض و احکام و حُکم از امام علی علیه السلام داناترند و اَعلم اشخاص به شمار می آیند .

آری، گاه بعضی از صحابه، بعضی از چیزهایی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان داشت، دریافتند، لیکن در این مورد، اموری به عترت وانهاده شد و بر آنهاست که آن را تبیین کنند؛ زیرا در حدیث ثقلین و در آیاتی از کلامِ خدا، آنان مدّنظرند؛ مانند :

· وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلَی أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ الله عَلَیکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیطَانَ إِلاَّ قَلِیلاً ؛((1)) و چون امری درباره امنیت و ناامنی به آنها برسد، آن را فاش می سازند و اگر آن را به پیامبر و اولیای امر خود بازگردانند ، اهل استنباط آنها (صاحبان امر) آن را درمی یافتند، و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز اندکی [از شما، بقیه تان] شیطان را می پرویدید.

· عَالِمُ الْغَیبِ فَلاَ یظْهِرُ عَلَی غَیبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ


1- سوره نساء 4 آیه 83 .

ص:149

یسْلُکُ مِن بَینِ یدَیهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ؛((1)) خدای دانای غیب است، غیب خود را برای هیچ کس آشکار نمی سازد مگر برای پیامبری که بپسندد [و در این صورت] از پیش و پس او، مراقبانی راه می پیمایند [و مواظب اویند] .

این آیات و آیات دیگر، بیان می دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت، ترجمانِ قرآن و تبیین کنندگان احکام آن و آمران و ناهیانِ اَوامر و نواهی قرآن اند .

از امام باقر علیه السلام در حدیثی طولانی آمده است که فرمود :

وَإِنَّ الله لَم یجعَلِ العِلمَ جَهلاً، وَلَم یکِل أَمرَهُ إِلی أَحَدٍ مِن خَلقِهِ؛ لاَ إِلی مَلَکٍ مُقَرَّبٍ، وَلاَ نَبِی مُرسَلٍ .

وَلکِنَّهُ أَرسَلَ رَسُولاً مِن مَلاَئِکَتِهِ، فَقَالَ لَهُ : قُل کَذَا وَکَذَا، فَأَمَرَهُم بِمَا یحِبُّ وَنَهَاهُم عَمَّا یکرَهُ .

فَقَصَّ عَلَیهِم أَمرَ خَلقِهِ بِعِلمٍ فَعَلِمَ ذلِکَ العِلمَ وَعَلَّمَ أَنبِیاءَهُ وَأَصفِیاءَهُ مِنَ الأَنبِیاءِ وَالأَصْفِیاءِ ...

فَمَنِ اعتَصَمَ بِالفُضَّلِ انتَهی بِعِلمِهِم وَنَجَا بِنُصرَتِهِم .

وَمَن وَضَعَ وُلاَةَ أَمرِ الله وَأَهلَ استِنبَاطِ عِلمِهِ فِی غَیرِ


1- سوره جن72 آیات 26 - 27 .

ص:150

الصَّفوَةِ مِن بُیوتَاتِ الأَنبِیاءِ فَقَد خَالَفَ أَمرَ الله وَجَعَلَ الجُهَّالَ وُلاَةَ أَمرِ الله وَالمُتَکَلِّفِینَ بِغَیرِ هُدی مِنَ الله.

وَزَعَمُوا أَنَّهُم أَهلُ استِنبَاطِ عِلمِ الله، فَقَد کَذَبُوا عَلَی الله وَرَسُولِهِ، وَرَغِبُوا عَن وَصِیهِ وَطَاعَتِهِ، وَلَم یضَعُوا فَضلَ الله حَیثُ وَضَعَهُ الله؛ فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا أَتبَاعَهُم، وَلَم یکُن لَهُم حُجَّةٌ یومَ القِیامَةِ ... ؛((1))

خدا علم را جهل قرار نداد، و امرش را به اَحَدی از خلقش واننهاد (نه به فرشته مقرّب و نه به پیامبر مرسل).

لیکن خدا رسولی از ملائکه اش را فرستاد، به او گفت: چنین و چنان بگو؛ این رسول، آنها را به آنچه خدا واجب ساخت امر کرد و از آنچه خدا نمی پسندید، بازداشت .

این رسول امر خلق را با علم از ناحیه خدا، برای مردم بیان داشت، ولی علمی را که خدا به او داد، دریافت و به انبیا و اصفیای خدا آموخت ...


1- الکافی 8 : 117 ، حدیث 92 ؛ وسائل الشیعه 27 : 35 ، حدیث 33151 .

ص:151

والیان امر و هادیان، اهل استنباط این علم اند ...

هرکه به این اهل فضل چنگ آویزد به علمشان می رسد و به یاری آنها نجات می یابد .

و هرکه والیان امر خدا و اهل استنباط علم او را در غیر برگزیدگان خاندانِ انبیا قرار داد، امر خدا را مخالفت ورزید و جاهلان را (و کسانی را که از سوی خدا هدایت نیافتند و اهل تکلّف اند) والیان امر خدا ساخت.

اینان می پندارند که آنها اهل استنباط علم خدایند، اینان بر خدا و پیامبر دروغ بستند، و از وصیت و طاعتِ خدا روی گرداندند و فضل خدا را آنجا که خدا آن را قرار داد، ننهادند، از این رو گمراه شدند و پیروانِ خویش را گمراه ساختند و روز قیامت، حجّتی برای آنها نیست .

باری، این سخن امام علیه السلام روشن می سازد که آن حضرت قول ابوحنیفه را که می گفت : «قالَ علی وقلتُ أنا» (علی گفت و من می گویم) برنمی تافت، چنان که این سخن ابوحنیفه را که می گفت: «قالت الصحابةُ وقلتُ أنا» (صحابه گفت و من می گویم) نمی پسندید .

ص:152

زیرا ابوحنیفه با این سخن می خواست کلام خود را همتای کلام صحابی بداند، در حالی که وی تابعی متأخّر بود، سخن وی با کلام صحابی معاصر پیامبر قابل مقایسه نیست [چه رسد به علی علیه السلام ] افزون بر این، احتمال خطا در فهم صحابی (غیر علی علیه السلام ) هست .

امام علیه السلام با این سخن، فقه مقارن را در نظر نداشت و آن را برنمی تافت، بلکه می خواست علم از اهلِ آن دریافت شود که همان اهل بیت رسالت اند .

یک هشدار

به اعتقاد نگارنده، نقل کلام امامان چهارگانۀ اهل سنّت در درس هایی که امروز به نام «فقه مقارن» برگزار می شود و در آنها تنها به قاعدۀ الزام بسنده می کنند و ادلّۀ مخالفان فقه اهل بیت را نمی کاوند، عملی نادرست است؛ زیرا در محافل دینی به کلام آنها رنگ علمی می بخشد و آن را در مَصافِ((1)) کلام معصومان علیهم السلام قرارمی دهد .

در حالی که ظلم است که کلام آنها را در شمار کلام معصومان علیهم السلام قرار دهیم؛ زیرا خطای اقوال و گمراهی عقاید آنان را می دانیم و این


1- مَصاف : جای صف بستن ، میدان جنگ فرهنگ عمید .

ص:153

را پیامبر صلی الله علیه و آله و أئمّه علیهم السلام به ما خبر داده اند .

دریافتیم که علمای مذاهب با هدف دستاورد سیاسی در درس أئمّه علیهم السلام حضور می یافتند (نه استفاده علمی از درس ها و پیروی از امام) و می خواستند منهج امام و شیوۀ استدلال او را بشناسند .

از علما و اساتید می خواهیم که هنگامِ عرضۀ اَدلّه اهل سنّت، در آنها مناقشه کنند تا برای همه، ناشایستی آنها را برای برعهده گرفتن این مقامِ علمی بلند، روشن سازند .

یعنی محبّان امام صادق علیه السلام و پیروان مکتب وی، باید از فقه و علم و عقیدۀ آن حضرت دفاع کنند .

نسبت به طرف مقابل، نیز حال چنین است، باید از مذهب خویش دفاع کند و بر ماست که به حرفش گوش دهیم و با وی به گونه ای پاکیزه مناقشه علمی کنیم و بر ردّش دست یازیم .

باید مناقشه و خدشه ما (پس از آنکه در گذشته و از زمان هایی دور، تاریخی و اعتقادی و عاطفی بود) اکنون گفت و گوی فکری و استدلال علمی باشد .

بدین سان (و از خلال فقه و احکام شرعی) می خواهیم بر مرجعیتِ دینی اهل بیت علیهم السلام تأکید کنیم و اینکه آنان حق و مرجع اند، در دین بدعت نگذاردند و صاحب فقه جدا بافته ای نیستند (چنان که

ص:154

ابن خلدون در مقدّمه اش ادّعا می کند [و مذهب اهل بیت را بدعت وفقه آنها را بیرون از جمع می داند] ).((1))

بنابراین، ما به عصمت ائمّۀ خویش معتقدیم و در اثبات کلام آنها به ذکر اسناد احادیثشان به رسول خدا صلی الله علیه و آله نیاز نداریم، با اینکه آنان علیهم السلام احادیث خویش را با این اسناد، می آوردند [و به پیامبر صلی الله علیه و آله و خدای عزوجل مستند می ساختند] .

در این سخن امام صادق علیه السلام نیک بنگرید که می فرماید:

برایم حدیث کرد پدرم؛ و حدیث پدرم، حدیث جدّم می باشد؛ و حدیث جَدّم حدیث حسین است؛ و حدیث حسین، حدیث حسن است؛ و حدیث حسن، حدیث امیرالمؤمنین می باشد؛ و حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث رسول خداست؛ و حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله قول خدای بزرگ است.((2))

با وجود این، می خواهیم (برای تصحیح نقل موجود از پیامبر صلی الله علیه و آله و اثبات وجود آن نزد اهل سنّت) کلام اهل بیت علیهم السلام و صحّت آنچه را گفته اند، از طُرُق اهل سنّت و صحاح و مسانید آنها نیز، توثیق


1- تاریخ ابن خلدون 1 : 564 .
2- الکافی 1 : 69 ، حدیث 14 .

ص:155

کنیم .

[تا ثابت شود که] آنچه را اهل بیت روایت کرده اند، دروغ و تهمت بر رسول خدا صلی الله علیه و آله (چنان که بعضی از اهل سنّت ادّعا کرده اند) نیست .

یک شبهه و پاسخ آن

مسئله ای باقی ماند که باید آن را خاطرنشان ساخت و آن این است که: چگونه می توانیم همۀ آنچه را شما گفتید بپذیریم با اینکه در کتاب ها مشهور است که ائمّۀ اهل بیت علیهم السلام از صحابه حدیث اخذ کرده اند؟

آیا این نصوص با آنچه در فقه کلامی بدان فرا می خوانید سازگار است یا نه؟

اگر این أئمّه علیهم السلام همان کسانی اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را به آنها ارجاع داد، چرا ایشان از صحابه حدیث آموختند؟ این امر به چه معناست؟ سبب این کار چیست؟ آیا میان این دو قول تضاد وجود ندارد؟!

در رجال کشّی - به سندش - از اَبان بن تغلب آمده است که گفت، امام صادق برایم حدیث کرد، فرمود:

جابر بن عبدالله انصاری آخرین صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله

ص:156

بود...

وی صدا می زد: ای باقر العلم، ای باقر العلم! (ای شکافندۀ علم)

اهل مدینه می گفتند: جابر یاوه می گوید .

جابر می گفت: به خدا سوگند، هذیان نمی گویم، لیکن شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: تو شخصی از اهل بیت مرا درک خواهی کرد که همنام من است و شمایل مرا داراست، لایه های علم را می شکافد [و از اَسرار آن پرده برمی دارد] .

این امر مرا به آنچه می گویم واداشت ...

جابر، در دو طرف روز [صبح و شام] پیش امام باقر علیه السلام می آمد، اهل مدینه می گفتند : شگفتا از جابر! در دو سوی روز پیش این جوان می رود، در حالی که آخرین باقی مانده اصحاب رسول خداست .

اندکی نگذشت که علی بن الحسین علیه السلام از دنیا رفت، امام باقر علیه السلام به خاطر گرامی داشت هم صحبتی جابر با پیامبر صلی الله علیه و آله پیش او می رفت .

امام علیه السلام از خدای متعال برای آنها حدیث می گفت .

ص:157

اهل مدینه می گفتند : احدی را جسورتر از این شخص ندیدیم!

چون امام علیه السلام این سخن اهل مدینه را دریافت، از رسول خدا صلی الله علیه و آله برای آنها حدیث کرد .

اهل مدینه گفتند: هرگز اَحَدی را ندیدیم که دروغ گوتر از این شخص باشد، از کسی که او را ندیدۀ برای ما حدیث می کند!

چون امام علیه السلام به این سخن آنان پی بُرد، از جابر بن عبدالله برای آنها حدیث بیان داشت و آنان تصدیقش کردند .

در حالی که - به خدا سوگند - جابر نزد امام علیه السلام می آمد و از آن حضرت علم می آموخت.((1))

مانند این امر، درباره امام حسن و امام حسین علیهما السلام نقل شده است و سخن این دو امام به اینکه قرائت را از عبدالرَّحمن سُلَمی فراگرفته اند.((2))

و مثل آن قول امام صادق علیه السلام است که فرمود : ما بر اساس قرائت


1- اختیار معرفة الرجال : 42 ، حدیث 88 ؛ نیز بنگرید به ، الکافی 1 : 469 ، حدیث2 .
2- بنگرید به، مشکل الآثار 1 : 263 ؛ وفیات الأعیان 6 : 390 ، شماره 825.

ص:158

اُبَی [ابن کَعْب] قرآن را می خوانیم.((1))

و اَمثال این موارد .

پاسخ

امامان علیهم السلام در راستای همگامی با رأی عمومِ مردم و فهمِ آنها این کار را انجام می دادند، با اینکه در واقع برای اثبات حجیت سخن خود، به کلام این صحابه نیاز نداشتند؛ زیرا آنان عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان اهل بیت اند، و اهل بیت به آنچه در خاندان آنهاست داناترند، صحف انبیا و رسولان نزد آنان وجود داشت.((2))

افزون بر این، آنان روایاتی را که از رسول خدا صلی الله علیه و آله به ارث بردند، در گنجه نگه می داشتند و حفظ می کردند؛ بدان گونه که مردم طلا و نقره شان را می اندوزند و پنهان می دارند.((3))


1- الکافی 2 : 463 ، حدیث 27 ؛ نیز بنگرید به، الحدائق الناضره 8 : 99؛ الوافی 9 :1776 .
2- در این زمینه، بنگرید به، شرح اصول کافی مازندرانی 6 : 84 ؛ کشف الظّنون 1 : 591 ؛ بصائر الدرجات : 174 ؛ علل الشرایع 1 : 89 ، باب 81 ، حدیث 5 .
3- این سخن را امام باقر علیه السلام به جابر فرمود، در «بصائر الدرجات 2 : 71 - 72، حدیث 1069» آمده است که آن حضرت فرمود : یا جابر ، لو کنّا نفتی الناس برأینا وهوانا لکُنّا من الهالکین ، ولکنّا نُفتیهم بآثار من رسول الله صلی الله علیه و آله وأُصول علم عندنا نتوارثها کابراً عن کابر ، نکنزها کما یکنز هؤلاء ذهبهم وفضّتهم ؛ ای جابر اگر به رأی و هوای نفس خویش برای مردم فتوا دهیم ، از هلاک شدگانیم ، لیکن با آثاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و اصول علمی که نزد ما هست آن را نسل اندر نسل ارث برده ایم (و آن گونه که مردم طلا و نقره شان را ذخیره می کنند ، آن را در گنجه داریم و حفظ می کنیم) آنان را فتوا می دهیم .

ص:159

درنگی لازم

مطلبی ماند که توضیح آن نیز لازم است و آن سؤالی است که به ذهن می آید و مفاد آن چنین است :

پرسش

فایده این مناهج و روش ها و مسائل - که اختلاف میان مسلمانان را تشدید می کند و آنها را از هم دور می سازد - چیست؟

آیا اینها به این اندازه، مهم اند یا می توان از آنها چشم پوشید و نسبت به آنها تغافل ورزید؟

پاسخ

تصوّر نمی کنم که طرح این گونه امور فکری به صورتِ علمی در قلمرو دانشگاه ها و حوزه های علمیه، اختلاف میان مسلمانان را تشدید کند و عمیق تر سازد، بلکه شناختِ اختلاف رویکردها و آشنایی با ریشه های اختلاف میانِ مسلمانان، آزاد اندیشی را رونق می بخشد و نظریه علمی را حاکم می سازد و در مقابل، گرایش عاطفی و تعصّبات مذهبی را از بین می برد .

مهم تر از همه اینها این است که باید مسئلۀ زندگی در کنار هم را از مسئلۀ فهم وظیفه عملی و احکام شرعی (بر صورت حقیقی اش) جدا

ص:160

ساخت .

اهل بیت علیهم السلام ما را به مدارا با یهود و نصارا امر کردند، چه رسد به کسانی که در توحید و نبوّت و مسائل شریعت با ما مشترک اند .

در من لا یحضره الفقیه از اسحاق بن عمّار روایت است که امام صادق علیه السلام به وی فرمود :

یا إسحاق ... وَإن جالسَکَ یهودی فأحسِنْ مُجالسَتَهُ ؛((1))

ای اسحاق، ... اگر با یک یهودی با تو همنشین شد، همدم خوبی برای او باش .

در الجعفریات - به اسنادش - از امام سجّاد علیه السلام از پدرش روایت است که :

إنّ ابنَ الکَوّاءِ سألَ علی بن أبی طالبٍ فقال : یا أمیرَالمُؤْمِنینَ، نُسلِّمٍ علی مُذنِبِ هذه الأُمّة؟

فقال : یراهُ الله - عزَّ وجلَّ - للتوحیدِ أهلاً ولا نَراهُ للسَّلامِ علیهِ أهلاً ؛((2))

ابن الکوّاء از امام علی علیه السلام سؤال کرد و گفت : ای امیرالمؤمنین، آیا به گنه کار این امّت سلام کنیم؟


1- من لا یحضره الفقیه 4 : 289 . این حدیث ، در «امالی مفید : 185» از سعد بن طریف از امام باقر علیه السلام روایت است .
2- الجعفریات : 234 .

ص:161

امام علیه السلام فرمود : خدای بزرگ وی را برای توحید شایسته دید آیا ما او را سزامند سلام ندانیم؟!

از ابن مُسکان روایت است که امام صادق علیه السلام به وی فرمود :

إنّی لأحسِبُکَ إذا شُتِم علی بینَ یدیکَ لو تستطیعَ أن تأکلَ أنفَ شاتِمِهِ لَفَعَلتَ!

فقلتُ : إی والله جُعِلتُ فداکَ، إنّی لهکذا وأهلُ بیتی .

قال : لا تفعلْ، فوالله إنّی لرُبّما سمعتُ مَن یشتمُ علیاً علیه السلام وما بینی وبینه إلاّ أُسطوانةٌ فأستترُ بها، فإذا فرغتُ مِن صلاتی فأمُرُّ به فأُسلِّمُ علیه وأُصافِحُهُ؛((1))

گمان می کنم [چنان تعصّب داری که] اگر در حضور تو ناسزایی بر زبان آید، اگر بتوانی بینی ناسزاگو را بخوری، این کار را می کنی!

گفتم : آری، به خدا - فدایت شوم - من و خاندانم بدین گونه ایم.

امام علیه السلام فرمود:

این کار را نکن، والله، من گاه می شنوم که شخصی علی علیه السلام را ناسزا می گوید، و میان من و او جز ستون


1- المحاسن 1 : 259 - 260، حدیث 313؛ بحار الانوار 72 : 399 ، حدیث 39.

ص:162

فاصله نیست، آن را پوشیده می دارم و هنگامی که از نمازم فارغ شدم، بر او می گذرم و سلام می دهم و با وی مصافحه می کنم .

برخورد امامان علیهم السلام با یهود و گنه کاران اُمّت محمّد صلی الله علیه و آله بدین گونه است. امامان ما: ما را به معاشرت نیک با دیگران نیز فراخوانده اند .

از عبدالله بن زیاد روایت است که گفت :

سَلَّمْنا علی أبی عبداللهِ بِمِنی، ثُمّ قُلْتُ : یابنَ رسولِ الله، إنّا قومٌ مُجتازونَ لَسنا نُطیقُ هذا المجلسِ منکَ، کُلَّما أردْناه فأوصِنا.

قال : علیکم بتقوی اللهِ، وصدقِ الحدیثِ، وأداءِ الأمانةِ، وحُسنِ الصَّحابةِ لِمَن صَحِبَکُمْ، وإفشاءِ السَّلامِ، وإطْعامِ الطَّعامِ، صَلُّوا فِی مساجِدِهم، وعُودُوا مَرْضاهُمْ، وأتبِعُوا جَنائِزَهُم؛((1))

در مِنا بر امام صادق علیه السلام سلام کردم، سپس گفتم : ای فرزند رسول خدا، ما قومی در گشت و گذاریم،


1- صفات الشیعه : 28 ، حدیث 39 ؛ بحار الأنوار 71 : 62 ، حدیث 25 .

ص:163

نمی توانیم هرگاه که بخواهیم در حضور شما باشیم، به ما سفارش کن .

امام علیه السلام فرمود :

بر شما باد ترس از خدا، راست گویی، امانت داری، هم نشینی نیک با همدمان، آشکارسازی سلام، مهمانی دادن؛ در مساجد آنان نماز گزارید، از بیمارانشان عیادت کنید و در تشییع جنازه هاشان حضور یابید.. .

أئمّه علیهم السلام این امور را گفته اند با اینکه ما می دانیم وضو و نماز آنها نادرست است؛ زیرا به طهارت چیزهای فراوانی (مانند مَنی) معتقدند که به عقیدۀ ما نجس است و چیزهای دیگری که ناقض وضویند .

· پاها را در وضو می شویند با اینکه خدا در قرآن به صراحت امر به مسح می کند .

· دستْ باز نماز خواندن را وامی نهند که جواز ارسال مورد اتفاق همه است .

· دستِ راست را در نماز روی چپ می گذارند، گرچه در محلّ آن اختلاف دارند که زیر ناف است یا بالای آن یا زیر سینه است یا روی آن .

ص:164

· در نماز «آمین» می گویند، در حالی که این کلمه جزو قرآن نیست و یک کلمۀ عبری است .

· به گفتن بسمله در نماز قائل نیستند .

با وجود همه این چیزها (که به صحّت آنها - نزد ایشان - اعتقاد نداریم) پشت سر آنها نماز می گزاریم؛ زیرا ائمّه ما: ما را بدین کار امر کرده اند .

بنابراین، مسئله معاشرت وهمزیستی با اهل سنّت یک چیز است و بیان احکام شرعی (آن گونه که باید باشد) چیز دیگری است، بستن دهان ها و سکوت از بیان حقایق امور جایز نمی باشد .

با این ادّعاهای تو خالی، نمی توانیم آنچه را وابسته به دنیا و دین و آخرتمان است وانهیم .

بیع (داد و ستد) در ظاهر مانند «ربا» است، لیکن خدا بیع را حلال کرد و ربا را حرام ساخت .

چنان که «نکاح» (ازدواج مشروع) مانند «سفاح» (زنا) است جز اینکه خدا نکاح را با چند کلمه حلال کرد و سفاح را حرام ساخت .

از آنجا که ما فردای قیامت در پیشگاه خدای متعال می ایستیم، برماست که احکام شرعی را بر وجه صحیح آن بدانیم و بیان داریم تا مبادا از رحمت خدا دور بمانیم .

ص:165

شایان تأکید است که عمل در قلمرو فقه کلامی مانع بررسی مشکلاتِ اجتماعی و پدیده گدایی و بیکاری و مشکلات خانواده و قضایای سیاسی و اقتصادی و مسائل بانک ها نیست، لیکن واجب است این بحث ها در پرتو اصول دینی صحیح باشد، نه مصالح [منافع شخصی] و هوای نفس و رأی .

باری، به دلیل وجود آیات و احادیث فراوان، کتمان علم جایز نیست؛ خدای متعال می فرماید :

إِنَّ الَّذِینَ یکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَینَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَینَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولئِکَ یلْعَنُهُمُ الله وَیلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ ؛((1))

کسانی که دلایل روشن و هدایت را (پس از آنکه ما آن را در کتاب برای مردم تبیین کردیم) کتمان می کنند، خدا آنان را لعنت می کند و لعنت کنندگان بر آنها نفرین می فرستند .

به باور ما، نقل کلام امامان علیهم السلام و کلام رسول خدا، اختلاف برانگیز نیست؛ زیرا :

بِمُوالاتِکُم تَمَّتِ الکَلِمَةُ، وَعَظِمَتِ النِّعْمَةُ، وائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ؛((2))


1- سوره بقره 2 آیه 159 .
2- من لا یحضره الفقیه 2 : 616؛ بحار الأنوار 99 : 132 .

ص:166

به موالات شما کلمه [اسلام] تمام شد و نعمت عظمت یافت و اختلاف و شکاف به هم آمد .

چکیده سخن

ما از خلال این روش می خواهیم نظریۀ أهل بیت را در زندگی و چگونگی تعامل با دیگر مذاهب را احیا کنیم و از انتشارِ طرح فقه مقارن در حوزه های علمیه باز داریم؛ زیرا با انتشار آن، فقه عترت، خواه ناخواه، تضعیف می گردد و فقه دیگران مشروعیت داده می یابد.

بر ماست که با دلیل و برهان ثابت کنیم که آنچه را آنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کنند، هرگاه بر خلاف قول ائمّه ما باشد، بستنِ دروغ بر خدا و رسول اوست .

این اختلاف نزد آنها، ما را به وجود حدیث صحیح نزدشان رهنمون می شود و اینکه آنان از سر دشمنی با علی علیه السلام (و پیروی از سیاست معاویه)((1)) وامثال او، آن را وانهادند و مخالفت ورزیدند .

همچنین ثابت می کند که ماجرا در زمان های متأخّر سیاسی شد .


1- در «سنن نسائی 5 : 253، حدیث 3006» و «سنن بیهقی 5 : 113» و در «مستدرک حاکم 1 : 636، حدیث 1706» آمده است : ابن عبّاس پرسید : چرا صدای لبّیک مردم را نمی شنوم؟ گفتم : از معاویه می ترسند . ابن عبّاس از خیمه اش بیرون آمد و گفت : لبّیک، بارالها آمدم و گوش به فرمان تواَم، هرچند بینی معاویه به خاک افتد، خدایا ایشان را لعنت کن، از سرِ دشمنی با علی سنّت را ترک کردند .

ص:167

به صراحت در اقوال آنها می نگریم که می گویند چون فلان فرع [گزاره فقهی] شعار رافضه گشته است((1)) باید آن را وانهاد، با اینکه در اصول حدیثی و فقهی شان مُعترف اند که آن فرع سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله

بود .

اگر این حرف ثابت شود، ثابت می گردد که آنان از روی کینه توزی با علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت، شریعت را تحریف کرده و از سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله دور افتادند .

بنابراین، ادّعای ما این است که : بحث از فقه اهل بیت علیهم السلام ما را به اجماع پیروانِ آنها رهنمون می شود و قول به اینکه اجماع اهل بیت، اصلِ صحیح مورد اتفاق نزد شیعه و سنّی است و هموست که رسول خدا آن را قرین قرآن و تمایز میان حق و باطل قرار داد .

به نظر ما عمل به این منهج و روش، کار دشواری نیست؛ زیرا کلیات ابزار استنباط نزد مسلمانان (قرآن و سنّت) یکی است .

نمی دانم چگونه برخی استحسان و رأی و هوای نفس را - در عمل - بر نصّ ترجیح می دهند، در حالی که خدا ما را به پیروی اَثَر و


1- بنگرید به، منهاج السنّه 4 : 137 و154؛ المجموع نووی 5 : 259؛ شرح المواهب اللدنیه 5 : 13؛ حلیة العلماء 7 : 2؛ الکشّاف 3 : 568؛ الصراط المستقیم (نباطی) 3 : 206 .

ص:168

سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله امر کرد و پیامبر ما را بدان فراخواند و همگان آن را قبول دارند؛ هرکه با آن موافقت کرد، هدایت یافت و هرکه با آن مخالفت ورزید، گمراه شد .

فقه مورد اتفاق نزد پیروان اهل بیت (زیدیه، اسماعیلیه، امامیه) از عصر نَصّ تا زمان حاضر، به منزله حکمی ضروری و قطعی به شمار می آید که نمی توان از آن تخطّی کرد؛ زیرا این فقه برگرفته از قرآن و سنّت ثابت است و کسی که طبق آن فتوا دهد، آن بر لبه پرتگاه دوزخ نیست!

توضیح این امور مورد اتفاق و قلم زدن در این زمینه به زبان روز، عقیده شیعه امامی را تقویت می کند و در مقابل عقیده اهل سنّت را تضعیف می سازد؛ زیرا در آن خطای استنباط آنها یکی پس از دیگری نمایان می گردد .

بیان ما (به خاطر توهم آنها در استدلال) روشن می سازد که فتواهای آنها به یک اصل شرعی (که همه مسلمانان به آن تن دهند) مستند نمی باشد؛ نیز دور شدن آنها را از حق آشکار می کند .

برخوردهای مذهبی در قرون اولیه ،ما را به ارزش فقه کلامی رهنمون است .

امام سجّاد علیه السلام در دعایش حالِ مؤمنان را در عهدش بیان می دارد

ص:169

و اینکه خلفای حقیقی پیامبر (راویانِ حدیث آن حضرت) نمی توانستند حالتی را که در امّت حاکم شده بود، تغییر دهند.

آن حضرت می فرماید :

اللَّهُمَّ إنّ هذا المقامَ لخُلفائِکَ وأصفیائِکَ ...

حتّی عادَ صَفوتُک وخلفاؤُک مَغلوبینَ مقهورینَ مُبتَزّینَ، یرَون حُکمَک مُبدَّلاً، وکتابَک مَنبوذاً، وفرائضَک مُحرّفةً عن جهاتِ إشراعک، وسننَ نبیکَ متروکةً؛((1))

پروردگارا، این مقام، برای خُلَفا و برگزیدگان توست... تا اینکه برگزیدگان و خلفای تو مغلوب و مقهور شدند و حقّ آنها را ربودند؛ می بینند حُکْمَت عوض شد، کتابت دور افتاد، فرائض [و احکام] تو از سمت و سویی که تو تشریع کردی، تحریف گردید، سنّت های پیامبرت را وانهادند .

امام علیه السلام در سخنی می فرماید :

إنّ الرجُلَ لَیعْبُدُ الله أربعینَ سنةً وما یطیعُهُ فی الوضوءِ؛ لأنّه یغسلُ ما أمر الله - عزَّ وجلَّ - بِمَسْحِهِ؛((2))


1- الصحیفة السجّادیه : 35 ، دعاء 48 .
2- من لا یحضره الفقیه 1 : 36، حدیث 73 ؛ وسائل الشیعه 1 : 422، حدیث 1103 .

ص:170

مرد چهل سال خدا را عبادت می کند و در وضو او را فرمان نمی برد؛ زیرا آنچه را خدای عز و جل به مسح آن امر فرمود، می شوید .

و در سخن دیگری آن حضرت می فرماید :

إنّهُ یأتی علی الرَّجُلِ ستّونَ سنةً وسبعونَ سنةً ما قَبِلَ الله منهُ صلاةً !

قلت : وکیف ذاک؟!

قال : لأنّه یغسِلُ ما أمر الله بِمَسحِهِ؛((1))

شخصی 60 سال و 70 سال از عمرش می گذرد، خدا نمازی را از او نمی پذیرد!

پرسیدم : این کار چگونه است؟!

فرمود : زیرا وی عضوی را که خدا به مَسح آن امر کرد، می شوید .

پیش از این گذشت که امام علی علیه السلام بیان داشت که اگر می توانست مردم را به حکم قرآن و طلاق بر اساس سنّت وامی داشت و زنانی را که به ناحق در اختیار مردانی قرار گرفته اند،


1- الکافی 3 : 31 ، حدیث 9 ؛ تهذیب الأحکام 1 : 65 ، حدیث 33 .

ص:171

به شوهرانشان بازمی گرداند.((1))

و دیگر مسائلی که امام علیه السلام در خطبه اش بدان اشاره می کند .

ما در فقه کلامی (در راستای تأیید مذهب خویش و ویران ساختن راه و رسم اهل سنّت) به «حدیث ثقلین» و با مستند سازی فقهمان از زبان یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنّت و طبق ضوابط علمی و اصول جَرْح و تعدیل آنها استدلال می کنیم .

این کار وجود حقّی را (که ما بدان معتقدیم) به زبانی روشن می سازد که دیگران آن را می پذیرند .

واین همان چیزی است که امام علی علیه السلام در لزوم شناخت حق آن را خاطرنشان ساخت آنجا که بیان داشت باید حق را دریافت، حق با اشخاص شناخته نمی شود .

الحقُّ لا یعرَف بالرجال، اعرفِ الحقَّ تَعرِفْ أهلَهُ؛((2))

حق با اشخاص شناخته نمی شود، حق را بشناس، اهل آن را می شناسی .

معنای این سخن، لزوم پیروی از حق است، هرچند میراث


1- کتاب سلیم : 262 ؛ الکافی 8 : 59 - 60 ، حدیث 18 ؛ نیز بنگرید به ، نهج البلاغه 1 : 99 ، خطبه 5 ؛ الاحتجاج 1 : 392 .
2- بنگرید به ، روضة الواعظین : 31 ؛ بحار الأنوار 40 : 126 ، حدیث 18 ؛ السرائر : 45 .

ص:172

حدیثی و آنچه از صحابه روایت است بر خلاف آن باشد .

از دیگر ویژگی های فقه کلامی، اخراج احکام شرعی از دایره تخصّص حوزوی و فقه مذهبی و طایفه ای، و وارد کردن آنها به محیط دانشگاهی و اسلامی به معنای اَعمّی که همه آن را بپذیرند .

این کار مستشرقان را نیز خرسند می سازد و آنان را وامی دارد تا ریشه های اختلاف [میان مسلمانان] را بفهمند .

استفاده از بحث اختلافی در مسائل اعتقادی را امروزه، اَمری مُهمل یا متروک می یابیم، با اینکه حسّاسیتِ آن کمتر از بحث تاریخی و کلامی و نقل فضائل ائمّه و بیان تاریخ اسلام (و آنچه بر آل پیامبر جریان یافت) نمی باشد .

بالاتر از این، به نظر نگارنده، این کار (از بحث تاریخی و فضائلی که برخی از بزرگان ما بر آن تکیه دارند) راهی آسان تر و نزدیک تر و قانع کننده تر برای رسیدن به حقیقت و آشنایی با حقانیت شیعه است .

از آنجا که این روش فقهی کلامی، مُهمل گشته است و تنها به قاعده الزام بسنده می شود، خواستیم نظر پژوهشگران را به نقاط پوشیده آن جلب کنیم و در احیای آن از نو بکوشیم؛ چراکه توانمندی های فراوانی در حوزه علمیه هست که به شکل مطلوب

ص:173

برای یک کار تحقیقی در این عرصه، به کار گرفته نشده است .

آری، آموزش در حوزه وجود دارد، لیکن تحقیق در این زمینه تحقیق، ضعیف یا ناپیداست، بر ماست که آن را احیا کنیم؛ زیرا صدها استاد در فقه و اصول و کلام هست و هزاران طلبه در درس های فقه و حدیث و اصول و کلام حاضر می شوند . بر ماست که از این دروس و این توانمندی ها بهره ببریم و این انرژی ها را برای یک پروژه عقیدتی و فقهی و کلامی جدید به کار اندازیم .

سخن پایانی

در پایان، سخنم را در سه نکته خلاصه می کنم :

1. فقه مقارن، گردآوری آرای مجتهدان و ادلّه تفصیلی آنها در مسائل فقهی اختلافی است، بی آنکه رأیی بر رأی دیگر ترجیح داده شود . آری نصرت جویی جزئی در حدود قاعده الزام در آن هست، امّا ردّ آنچه بر خلاف فقه ماست از رویکردهای فقه مقارن نمی باشد.

2. فقه خلافی، علمی است که می توان با آن، احکام فرعی اختلافی میان امّت را (به وسیله تقریر حجّت های شرعی و خدشه در ادلّه) حفظ کرد یا از بین برد . یعنی کار فقه اختلافی در بین مذاهب (طبق ظنون) سازوکار تخریب و ساختن است . فقیه در این روش،

ص:174

ادّعای دست یابی به علم و قطع را نمی کند، بلکه معترف است که اجتهادش ظنّی می باشد، احتمال خطا و صواب در آن هست .

بر خلاف فقه کلامی که معتقد است آنچه را بیان می دارد، سنّتی صحیح است که اختلافی در آن نیست .

3. فقه کلامی، علمی است که در آن از احکام شرعی قطعی بحث می شود،((1)) احکامی که به اجماع اهل بیت ثابت است و به شواهد و متابعات (نزد صحابه و تابعان) تأیید می گردد تا بر آنها (مخالفان) حجّت باشد .

پس از آنکه روایات ما - فقط - بر ما حجّت است؛ زیرا به عصمت امامان علیهم السلام اقرار داریم .

* * *

برای وارسی مسائل فقهی خلافی، از این سه روش پیروی می شود، ضعیف ترین آنها فقه مقارن است و قوی ترین و استوارترین آنها فقه کلامی می باشد .

از اساتید بزرگوار می خواهم که در درس ها و سخنرانی های خویش روش اخیر را برگزینند و از نو آن را پی ریزی نمایند و در


1- احکامی که از زمان نص تاکنون در آنها اختلافی نیست؛ مانند گزاره هایی که پیش از این در پژوهش مان به آنها پرداخته ایم .

ص:175

ساختاری جدید ارائه دهند .

در این راستا می توان از آنچه سید مرتضی رحمة الله در این زمینه (در دو بخش کلامی وفقهی) عرضه داشته است بهره بُرد تا وارسی های جدید معاصر را همراهی کند و ما تاکنون به اندازه توان خویش در این عرصه، سه پژوهش را ارائه کرده ایم :

· پژوهشی پیرامون وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله (در چهار جلد).

· پژهشی پیرامون اذان و بیان اذانِ اصیل و اَذان تحریف شده (در سه جلد).

· پژوهشی پیرامون نماز پیامبر صلی الله علیه و آله .

به نظر ما، بحث فقه کلامی برای رسیدن به حقیقت و دفاع از مذهب، موفق تر و آسان تر است .

واگر به شرح حال مستبصران (که به مذهب امامیه برگشته اند) رجوع کنیم، می بینیم که بیشتر آنها از خلال فروع فقهی اختلافی کلامی، سوی تشیع هدایت یافتند .

زیرا آنان مسلمان اند، و با ما در عبادات و معاملات اشتراک دارند و از عقل و فطرت سالم برخوردار می باشند، به فتواهای شاذّ موجود در مذاهب اربعه که مخالف قرآن و سنّت و عقل سلیم است، تن ندادند .

ص:176

در سبب هدایتِ دکتر تیجانی می خوانیم که از خلال امر «رضاع کبیر»((1)) شیعه شد .

· و همچنین الدمرداش، هنگامی که در دادسرای شرعی - در مصر - مشاور بود، از طریق آگاهی بر شواذّ مسائل طلاق و ازدواج، به مذهب شیعه گرایید .

· و دیگران، از راه های دیگر .

ابن تیمیه با وجود تعصّب شدیدی که ضدّ شیعه دارد، در چندین مسئله به فقه شیعه گرایش می یابد . محمّد ابو زهره آنها را در کتابش می آورد . مسئله طلاق از آن جمله است .

نیز شیخ ابو زهره در کتاب «المیراث عند الجعفریه» به امور فراوانی اشاره می کند که قانون مصر - در آنها - به فقه شیعی امامی جعفری، بازگشته است .

پس از وی، محمود شلتوت (شیخ الأزهر) تعبّد به فقه جعفری را اجازه داد .

این تحوّل مشهود در اشخاص و نهادها، عزم ما را بیشتر جزم می کند که بر استوار سازی این روش در حوزه های علمیه اصرار


1- رضاع کبیر، یعنی زن ، شخص بالغی را شیر دهد و از این طریق محرم بودن پدید آید (م) .

ص:177

ورزیم .

با مراجعه به کتاب اعلام الموقّعین (اثر ابن قیم جوزی) درمی یابیم که وی درمسئله «سه طلاق در یک مجلس» با فتوای عُمَر مخالفت می ورزد و در این مسئله، به قول شیعه امامیه قائل است .

به برادرانمان؛ (پژوهشگران و محقّقان و طُلاّب و فُضلای حوزه علمیه) پیشنهاد می کنیم که به این رویکرد اهتمام ورزند در عین آنکه رویکرد اوّل را (که علمای سابق ما از زمان های پیشین تاکنون بدان عمل کرده اند) واننهند .

آخرین دعای ما این است : ستایش خدای را که پروردگار جهانیان است، و پاکیزه ترین صلوات و سلام ها بر محمّد (خاتم انبیا و رسولان) و بر خاندانِ هدایتگر و خجسته اش باد .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109